معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

دلنوشته شهید حججی در روز نورانی عرفه ‌و عید قربان بر تمام جهان مبارک باشه

سلام به روی ماه خدای بی نهایت مهربان و بخشنده و زیبارو و عزیزدلم 

سلام به روی ماه ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون 

سلام به روی ماه رسول نور و مهربانی ص 

سلام به روی ماه بانو فاطمه زهراس  و شوهر بسیارعزیز و شریفش مولا علی ع 

سلام به روی ماه  ده دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و خوشبو و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و خوشبو و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس و خوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع 

سلام به روی ماه یاران بسیار پاک و باوفای امام حسین ع 

دلنوشته شهید حججی در روز عرفه :

بسم الله الذی خلق النور من النور :

خدایا امروز ، روز  عرفه بود والان شب عید قربان ……

حاجیان  امروز در عرفه بودند و الان هم در فکر قربانی فردا ، جان به قربان حسین ع که عرفاتش نیمه ماند و قربانی اش راهم برد برای کربلا 

خدایا معرفتم ده تا کربلایی شوم 

وحسینی قربانی ات 

خدایا  چندی است به لطف و کرم شما اسمم جزء نوکران ، خانم  زینب کبری س ثبت شده است ……شکرت ……

توفیقم بده زودتر برم ، کمکم کن در میدان عمل کم نیاورم ، وروزی ام کن در جوانی به پای اسلام فدا شوم 

خدایا شهیدم کن 

عرفه۹۴/۷/۱

پی نوشت ۱: خدایا در این روز عرفانی ونورانی عرفه ، تمام اشتباهات و قصورات  وگناهان ما را ببخش و بیامرز و  کمکمون کن بتونیم ، تمام هستیمون  رو به پای تو مهربانمان قربانی کنیم و کمکمون کن  ابراهیم وار ، اسماعیل درونمون  رو که همون منیت و غرورمون  و ‌نفس امارمون هست ، رو در هم بشکنیم ، تا تمام وجودمون  سراسر از جنس نور  خود مهربونت بشه ،   خدایا کمکمون کن هر چیزی رو که ما رو از وجود تو مهربونمون دور می کنه ، قربانی کنیم ، خدایا کمکمون کن تا از تمام اعضا ء وجوارحمون  در راه رضای تو استفاده کنیم ،خدایا کمکمون کن زینبی زندگی کنیم و حسینی از دنیا بریم 

به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص :

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

برحمتک یا ارحم الراحمین 

آمین یا رب العالمین 

پی نوشت ۲:عید قربان بر تمام جهان مبارک باشه ، الهی که عاقبت ما و تمام جهان به حق این روز عزیزونورانی عرفه ،ختم بخیر بشه 

به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص :

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

برحمتک یا ارحم الراحمین 

آمین یا رب العالمین 

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 

شرط عجیب طلاق

سلام به روی ماه خدای بینهایت زیبا رو و مهربان و بخشنده و عزیز دلم 

سلام به روی ماه تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون 

سلام به روی ماه  رسول نور و مهربانی ص

سلام به روی ماه بانو فاطمه زهراس و همسر بسیار عزیزش مولا علی ع 

سلام به روی ماه ده دسته گل  بسیار پاک وناب و زیبا و خوشبوی محمدی ،  بانو فاطمه زهراس و مولا علی ع 

سلام به روی ماه آخرین دسته  گل بسیار پاک و ناب و زیبا و خوشبوی محمدی ، بانو فاطمه زهراس  و مولا علی ع ، و خوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه  تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع 

سلام به روی ماه یاران بسیار پاک و باوفای امام حسین ع 

شرط عجیب طلاق : 

مرد با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق ، برگه ها ی طلاق را آماده کرد که در آن قید شده بود ،  همسرش می تواند خانه و ماشین و یک سوم از سهم کارخانه را بردارد ، زن نگاهی به برگه ها انداخت و آن ها را ریزریز پاره کرد ، صبح روز بعد ، زن شرایط طلاق خود را نوشته بود : که هیچ چیز از مرد نمی خواهد ، فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود ،او درخواست کرده بود که در آن یک ماه  ، خودش و شوهرش  ،  هردو با هم تلاش کنند تا یک زندگی نرمال داشته باشند ، دلایل او ساده بود : وقت امتحانات پسرشان بود و او نمی خواست که فکر پسرشان ، به خاطر مشکلات او و همسرش مغشوش شود ، این شرط برای مرد قابل قبول بود ، اما زن یک چیز دیگر هم خواسته بود ، او از شوهرش خواسته بود ، زمانی که اورا در روز عروسی وارد اتاقشان کرده بود به یاد آورد ، از شوهرش خواسته بود که در آن یک ماه ، هرروز اورا بغل کرده واز اتاقشان به سمت در ورودی ببرد ، شوهرش فکر کرد که او دیوانه شده است ، اما برای اینکه روزهای آخر باهم بودنشان ، قابل تحمل تر باشد ، درخواست عجیبش را قبول کرد ، وبعد شوهر ، زنش را در آغوش گرفت و بلندش کرد و از اتاق خواب بیرون آورد و به سمت در برد  ، و زن دستانش را خیلی طبیعی ونرم دور گردن شوهرش انداخته بود و شوهر هم اورا محکم در آغوش گرفته بود ، درست مثل روز اول عروسیشان ، اما وزن سبک تر زن ، باعث ناراحتی مرد شد ، در روز آخر ، وقتی مرد زنش را در آغوش گرفت ، به سختی می توانست یک قدم بردارد ، پسرشان به مدرسه رفته بود ، و مرد ، زن را محکم بغل کرده بود و به زنش گفت : واقعا نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد ، مرد سریع سوار ماشین شد و به سمت شرکت حرکت کرد ، وقتی رسید ، حتی در ماشین را هم قفل نکرد ، ومی ترسید هر تأخیری  نظرش را تغییر دهد ، از پله ها بالا رفت ، و معشوقه اش که منشی اش هم بود در را به رویش باز کرد و به او گفت : متاسفانه ، دیگر نمی خواهم طلاق بگیرم ، معشوقه اش نگاهی به او انداخت ، تعجب کرده بود ، دستش را روی پیشانی مرد گذاشت و به او گفت : تب داری ؟ مرد دست معشوقه اش را از روی صورتش کشید و گفت : متاسفانه ، من نمی خواهم طلاق بگیرم ، زندگی زناشویی من احتمالا به این دلیل خسته کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم  ، نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم ، حالا می فهمم ، دیگر باید تا وقتی مرگ مارا از هم جدا کند ، هرروز اورا در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون می آورم ، معشوقه اش احساس می کرد که تازه از خواب بیدار شده است ، ویک سیلی محکم به گوش مرد زد و بعد در را کوبید وزیر گریه زد ، مرد از پله ها پایین رفت و سوار ماشین شد ،ومرد سر راه جلوی یک مغازه ی گل فروشی ایستاد ، ویک سبد گل برای  همسرش سفارش داد، وفروشنده ، از مرد پرسید که  دوست دارد ، روی کارت چه بنویسد ، مرد لبخند زد و نوشت : تا وقتی مرگ مارا از هم جدا کند ، هرروز صبح بغلت می کنم و از اتاق بیرون می آورمت ، شب که مرد به خانه رسید ، با گلها در دست هایش و لبخند ی روی  لب هایش ، پله ها را تند تند بالا رفت ، و وقتی به خانه رسید ، دید همسرش روی تخت افتاده ‌ومرده است ، زنش ماه ها بود که با سرطان می جنگید ، ومرد اینقدر مشغول ، معشوقه اش بود ، که این را نفهمیده بود ، زن می دانست که خیلی زود خواهد مرد ، و می خواست ، شوهرش را از واکنش های منفی ، پسرشان به خاطر طلاق حفظ کند ، حالا حداقل در نظر پسرشان ، مرد شوهری مهربان بود 

جزئیات ریز زندگی  مهم ترین چیزها در روابط ما هستند ، خانه ، ماشین ، دارایی ها ‌،سرمایه مهم نیستند ، اینها فقط ، محیطی برای خوشبختی فراهم می آورند ، اما خودشان خوشبختی نمی آورند ، سعی کنید دوست همسرتان باشید ، وهرکاری از دستتان برمی آید برای تقویت صمیمیت بین خودتان انجام دهید که اگر از دستتان برود ، دیگر پشیمانی فایده ندارد

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 

داستان تغییر نگرش

سلام به روی ماه خدای بینهایت زیبارو وبخشنده و مهربان و عزیز دلم 

سلام به روی ماه  رسول نور و مهربانی ص 

سلام به روی ماه دختر بسیار عزیز و دوست داشتنی رسول نور و مهربانی ص  ، بانو فاطمه زهرا س و داماد بسیار  عزیز و شریف رسول نور و مهربانی ص  ، مولا علی ع 

سلام به روی ماه یازده دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس  وخوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع 

سلام به روی ماه یاران بسیار باوفا و پاک امام حسین ع 

داستان تغییر نگرش :

مرد کهنسالی تعریف می کند : 

وقتی که نشستم تا مطالعه کنم ، نیمکت پارک خالی بود ، در زیر شاخه های طویل و پیچیده ی درخت بید کهنسال ، دلسردی از زندگی ، دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود ، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد ، پسر کوچکی با نفس بریده به من نزدیک شد ، درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت : نگاه کن چه پیدا کرده ام !

در دستش یک شاخه گل بود و چه منظره ی رقت انگیزی ! 

گلی با گلبرگ های پژمرده ، از او خواستم گل پژمرده اش را بردارد و برود بازی کند ، تبسمی کردم ، وسپس سرم را برگرداندم ، اما او به جای آنکه دور شود ، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت : 

مطمئنا بوی خوبی می دهد و زیبا نیز هست ، به همین دلیل آن را چیدم ، بفرمایید ! این مال شماست ، آن علف هرز پژمرده شده بود و رنگی نداشت ، اما می دانستم که باید آن را بگیرم ، وگرنه امکان داشت  ، او‌هرگز  نرود ، از این رو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم :ممنونم ، درست همان چیزی است که لازم داشتم ، آن وقت بود که برای اولین بار مشاهده کردم ، پسری که علف هرز را در دست داشت ، نمی توانست ببیند ، او نابینا بود ! ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد ، او تبسمی کرد و گفت : قابلی ندارد ، سپس دوید و رفت تا بازی کند 

توسط چشمان بچه ای نابینا ، سرانجام توانستم ببینم ، مشکل از دنیا نبود ، مشکل از خودم بود و به جبران تمام آن زمانی که خودم نابینا بودم ، با خود عهد کردم زیبایی های  زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه ای که مال من است را بدانم ، وآن وقت آن گل پژمرده را جلوی بینی ام گرفتم و رایحه ی گل سرخی زیبا را احساس کردم ،مدتی بعد دیدم آن پسر، علف هرز دیگری در دست دارد ، تبسمی کردم : او در حال تغییر دادن ، زندگی مرد سال خورده دیگری بود 

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 


عاقبت عجیب

سلام به روی ماه خدای بسیار بخشنده و مهربان و زیبارو و عزیز دلم 

سلام به روی ماه رسول نور و مهربانی ص 

سلام به روی ماه دختر بسیار عزیز و مهربان و دوست داشتنی رسول نور و مهربانی ص ، بانو فاطمه ی زهراس و سلام به روی ماه داماد بسیار عزیز و شریف رسول نور و مهربانی ص  ، مولا علی ع 

سلام به روی ماه ده دسته گل بسیار عزیز و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه ی زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار عزیز و دوست داشتنی مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس و خوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع

سلام به روی ماه یاران بسیار پاک و باوفای امام حسین ع 

عاقبت عجیب : 

خداوند درباره ی اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسول خود در قرآن می فرماید : اگر اخلاق تو تند بود ، مردم از اطراف تو می رفتند ، یکی از کسانی که به خوبی به این آیه عمل کرده بود ، زنده یاد حجت الاسلام ابوترابی ، مسئول امور آزادگان بود ، آقای ابوترابی زمانی که در اردوگاه اسرا در عراق بود ، زیر شدید ترین شکنجه ها  قرار داشت ، اما هیچگاه آه و ناله نکرد 

حکایت عجیب ، اردوگاه تکریت ۵است :

در آنجا ، مسئول شکنجه ی اسرای ایرانی ، جوانی بود به نام (کاظم عبدالامیر مزهر النجار ) معروف به کاظم عبدالامیر بود ، آقای اوحدی ، رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است ، می گوید : یکی از برادران کاظم اسیر رزمندگان ایرانی بود ، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود ، وخودش نیز بچه دار نمی شد ، با این اوصاف کینه ی خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت ، انگار مقصر همه ی مشکلات خودرا اسرای ایرانی می دانست ، در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می کرد ، او می دانست ، آقای ابوترابی روحانی است ، از این رو ضربات کابلی را که نثار آن مجاهد می کرد ، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت ، اما هیچگاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام گذاشت ، کاظم از هر فرصتی برای شکنجه ی روحی ، روانی و جسمی اسرا ، به ویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد ، ماهم به جسارت های او عادت داشتیم ، تنها حسن کاظم عبدالامیر ، شیعه بودنش بود ، از خانواده ی خوبی بهره برده بود ، آنها به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند ، اما آقای ابوترابی،  آنجا حکم یک اسیر را داشت ، نه یک روحانی سید ، تا اینکه یک روز کاظم وارد اردوگاه شد ، یک راست به سمت سید آزادگان ، آقای ابوترابی رفت و گفت : بیا اینجا کارت دارم ، ما تعجب کردیم ، گفتیم لابد شکنجه ی جدید و ……

اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصا آقای ابوترابی تغییر کرد ، دیگر مارا کتک نمی زد ، حتی به آقای ابوترابی احترام می گذاشت ، برای همه ی ما این ماجرا عجیب بود ، تا اینکه از خود آقای ابو ترابی ، سؤال کردیم ، چرا از آن روز که کاظم ، با شما صحبت کرد ، رفتارش تغییر کرده ؟ 

ایشان هم از قول کاظم عبدالامیر گفت : خانواده ام شیعه هستند ، ومادرم بارها سفارش سادات را به من کرده است ، بارها به من گفته بود ، مبادا ایرانی ها را اذیت کنی ، مادرم دیشب ، خواب حضرت زینب س را دیده و این بانوی بزرگوار ، نسبت به کارهای بدمن ،  در اردوگاه به مادرم شکایت کرده ، صبح مادرم ، بسیار از دستم ناراحت بود ، واز من پرسید : آیا در اردوگاه ایرانی ها را اذیت می کنی ؟ حلالت نمی کنم ، حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم ، کم کم به مرور زمان ، محبت حاج آقا ابوترابی ، در دل او جا باز کرد ، او فهمیده بود ، آقای ابوترابی روحانی و از سادات هست ، برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده اش را از حاج آقا می پرسید ، بعد از آن روز رفتار  کاظم ، با اسرای ایرانی و به ویژه حاج آقا  ابوترابی ، بسیار خوب بود ، تا اینکه قرار شد ، آقای ابو ترابی ، را به اردوگاه دیگری منتقل کنند ، کاظم بسیار دلگیر و ناراحت بود ، به هر نحوی سوار ماشینی  شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری ، منتقل کرد ، در واقع کاظم می خواست ، در طول مسیر تا اردوگاه بعدی ، نیز از حضور آقای ابوترابی ، بهره مند شود ، او شدیدا علاقمند به این سید بزرگوار شده بود ، کاظم عبدالامیر ، یک شیعه ی عراقی بود، که گذر زمان از او یک شیفته ی حقیقی ساخت ، مرید حاج آقا ابوترابی شده بود ، تحولات عجیبی در او به وجودآمد ، و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد ، او یکی از تاثیرات اخلاقی ، سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می کرد ، و افراد بی آنکه خود متوجه ، وضعیت باشند ، شیفته ی او می شدند ، روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند ، کاظم برای خداحافظی با آنان ، به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد ، او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند ، و به هر سختی بود ، راهی ایران شد ، او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد ، وقتی فهمید ، حاج آقا  ابوترابی ، در مسیر مشهد ودر یک سانحه ی  رانندگی ، مرحوم شده اند ، به شدت متأثر شد ، برای همین به مشهد و سرمزار حاج آقا ابوترابی رفت و مدتی آنجا بود 

امام باقر ع می فرمایند : 

هرگاه نشانه های توبه در انسان آشکار نگردد ، او توبه کننده ی حقیقی نیست وآن نشانه ها این هاست: 

۱-آن کسانی که حق بر او دارند ، را راضی کند 

۲-نماز و سایر اعمال دینی اش را که قضا شده است ، اعاده نماید 

۳- در برابر مومنان و بندگان ، متواضع باشد 

۴-خود را از هوای نفسانی و شهوانی حفظ کند 

کاظم براین اساس از گذشته ی خود توبه ی واقعی کرد ، او برای اینکه حق اسرای ایرانی را ادا کند ، و از آنها حلالیت بطلبد ، به ستاد آزادگان آمد و آدرس اردوگاه ، تکریت ۵ را گرفت ،او حتی به روستاهای دوردست مرزی رفت و از اسرای اردوگاه حلالیت طلبید ، کاظم داستان ما همه ی آنچه را که در احادیث  برای توبه ی واقعی گفته اند ، انجام داد ، خدا هم بخاطر سختی هایی که در راه توبه  واقعی کشید ، به او مزد خوبی عطا کرد ، کاظم عبدالامیر ، مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب س ، به شهادت رسید ، او ثابت کرد که مانند حر ، اگر از گذشته ی سیاه خود توبه کنیم ، می توانیم حتی به مقام شهادت برسیم 

روحش شاد و در آرامش  و یادش گرامی 

برای شادی و آرامش روح تمامی شهدا ، وتمام اسیران خاک در جهان یک صلوات از ته قلب و محمدی پسندبفرستید  : 

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 


پیر عاقل

سلام به روی ماه خدای بسیار زیبا و مهربان و بخشنده و عزیزدلم 

سلام به روی ماه رسول نور ومهربانی ص 

سلام به روی ماه دختر بسیار مهربان و دوست داشتنی  رسول نور ومهربانی ص ، بانو فاطمه زهراس و داماد بسیار عزیز و شریفش مولا علی ع 

سلام به روی ماه ده دسته گل بسیار ناب و زیبا و پاک و عزیز و دوست داشتنی و خوشبوی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار ناب و زیبا و پاک و عزیز و دوست داشتنی  و خوشبوی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع 

سلام به روی ماه یاران بسیار پاک و باوفای امام حسین ع 

پیر عاقل :

پیرمردی ۹۲ساله که سر و وضع مرتبی داشت ،درحال انتقال به خانه سالمندان بود ،همسر هفتاد ساله اش به تازگی درگذشته بود واو مجبور بود ، خانه اش را ترک کند ، پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان ، به او گفته شد که اتاقش حاضر است ، پیرمرد لبخندی برلب  آورد ،همینطور که عصازنان به طرف آسانسور می رفت ،به او توضیح دادند که اتاقش خیلی کوچک است وبه جای پرده ، روی پنجره هایش کاغذ چسبانده شده است ، پیرمرد درست مثل بچه ای که اسباب بازی تازه ای به او داده باشند ،با شوق و اشتیاق فراوان گفت : خیلی دوستش دارم ،به او گفتند : شما هنوز اتاقتان را ندیده اید ؟چند لحظه صبر کنید ،الان می رسیم ،پیرمرد گفت : به دیدن و ندیدن ربطی ندارد ، شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده ام ، این که من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم ، به مبلمان و دکورو ……بستگی ندارد ، بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم، چگونه به آن نگاه کنم ،من پیش خودم تصمیم گرفته ام ، که اتاق را دوست داشته باشم ،این تصمیمی هست که هرروز صبح که از خواب بیدار می شوم می گیرم ،من دوکار  می توانم بکنم ، یکی اینکه تمام روز در رختخواب بمانم ، ومشکلات قسمت های مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی کنند را بشمارم ، یا اینکه از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت هایی که هنوز درست کار می کنند ، شکر گزار باشم، هرروز هدیه ای است که به من داده می شود ، ومن تا وقتی که بتوانم ، چشمانم را باز کنم ، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته ام تمرکز خواهم کرد ، سن زیاد مثل یک حساب بانکی هست ، آنچه را که در طول زندگی ذخیره کرده باشید را می توانید ، بعدا برداشت کنید ، بدین خاطر ، راهنمایی من به شما این است که هرچه می توانید ، شادی های زندگی را در حساب بانکی حافظه اتان ذخیره کنید ، از مشارکت شما در پر کردن حسابم با خاطره های شاد و شیرین تشکر می کنم ، هیچ می دانید که من هنوز هم در حال ذخیره کردن این حساب هستم ؟

یالطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل