معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

داستان تغییر نگرش

سلام به روی ماه خدای بینهایت زیبارو وبخشنده و مهربان و عزیز دلم 

سلام به روی ماه  رسول نور و مهربانی ص 

سلام به روی ماه دختر بسیار عزیز و دوست داشتنی رسول نور و مهربانی ص  ، بانو فاطمه زهرا س و داماد بسیار  عزیز و شریف رسول نور و مهربانی ص  ، مولا علی ع 

سلام به روی ماه یازده دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و دوست داشتنی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس  وخوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه تمام خاندان پاک و مطهر اهل بیت ع 

سلام به روی ماه یاران بسیار باوفا و پاک امام حسین ع 

داستان تغییر نگرش :

مرد کهنسالی تعریف می کند : 

وقتی که نشستم تا مطالعه کنم ، نیمکت پارک خالی بود ، در زیر شاخه های طویل و پیچیده ی درخت بید کهنسال ، دلسردی از زندگی ، دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود ، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد ، پسر کوچکی با نفس بریده به من نزدیک شد ، درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت : نگاه کن چه پیدا کرده ام !

در دستش یک شاخه گل بود و چه منظره ی رقت انگیزی ! 

گلی با گلبرگ های پژمرده ، از او خواستم گل پژمرده اش را بردارد و برود بازی کند ، تبسمی کردم ، وسپس سرم را برگرداندم ، اما او به جای آنکه دور شود ، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت : 

مطمئنا بوی خوبی می دهد و زیبا نیز هست ، به همین دلیل آن را چیدم ، بفرمایید ! این مال شماست ، آن علف هرز پژمرده شده بود و رنگی نداشت ، اما می دانستم که باید آن را بگیرم ، وگرنه امکان داشت  ، او‌هرگز  نرود ، از این رو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم :ممنونم ، درست همان چیزی است که لازم داشتم ، آن وقت بود که برای اولین بار مشاهده کردم ، پسری که علف هرز را در دست داشت ، نمی توانست ببیند ، او نابینا بود ! ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد ، او تبسمی کرد و گفت : قابلی ندارد ، سپس دوید و رفت تا بازی کند 

توسط چشمان بچه ای نابینا ، سرانجام توانستم ببینم ، مشکل از دنیا نبود ، مشکل از خودم بود و به جبران تمام آن زمانی که خودم نابینا بودم ، با خود عهد کردم زیبایی های  زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه ای که مال من است را بدانم ، وآن وقت آن گل پژمرده را جلوی بینی ام گرفتم و رایحه ی گل سرخی زیبا را احساس کردم ،مدتی بعد دیدم آن پسر، علف هرز دیگری در دست دارد ، تبسمی کردم : او در حال تغییر دادن ، زندگی مرد سال خورده دیگری بود 

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد