معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

روش تربیتی مادر حاج قاسم سلیمانی ره

سلام به روی ماه، خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،قرآن کریم بسیار نورانی و عزیز و حال خوب کن و عشق و هدایتگر

سلام به روی ماه،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الثانی

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار عشق و عزیز و شجاع و ایثارگر و صبور و دلسوز و مهربان و تمام اولاد و خاندان بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و باتقوا و شجاع و ایثارگر و صبور و عشق و عزیز و دلسوز و مهربان تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار باوفا و عشق و عزیز و ناب و درجه یک و نمونه و صبور و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر امام حسین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و ایثارگران و صالحین و صدیقین 

سلام به روی ماه، تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر

روش تربیتی مادر حاج قاسم سلیمانی ره:

حاج قاسم سلیمانی ره تعریف می کردند:

مدتی بعد از تولدم،در زمستان سردی ،دچار مریضی سرخچه می شوم که پدر و مادرم ، امیدی به شفای من نداشتند، در سرمای زمستان،مادرم در حالی که برف تا بالای زانو آمده بود ، مرا به پشت خود می بندد و به سمت رابر، جهت معاینه ی دکتر می برد،علاقه ی متقابل من به مادرم و شاید هم ، علاقه ی متقابل او به من،موجب می شود که من به جای دو سال،سه سال شیر بخورم،روزهای جدایی من از سینه ی پر از مهر و محبت مادرم،روزهای سختی بود،کم کم عادت کردم و سالها طول کشید تا در سینه ی مادرم،دیگر شیری نباشد،آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده و به پشت او منتقل شدم،بعضی وقتها از صبح تا ظهر یکسره،روی پشت او ، داخل چادر بسته شده قرار گرفته بودم ‌و او در تمام این مدت در حال کار کردن بود،یا درو می کرد و یا بافه جمع می کرد و یا خانه را رفت و روب می کرد و یا گله را شیر می دوشید،غذا و نان می پخت و من در پشت او چه آرامشی داشتم،همان جا می خوابیدم،به نظرم، مادرم هم از حرارت من، آرامش می گرفت،زمانی که به راه افتادم ،مادرم کارش بیشتر شد،با پای برهنه و یا با دمپایی پلاستیکی به دنبال مادرم به راه می افتادم،مثل جوجه اردکی به دنبال او به راه می افتادم،همین نعمت آغوش ،که در نسل های امروزی،از طرف روانشناسان بسیار توصیه می شود که مادر از فرزندش دریغ نکند ،چه دریای بی کرانی را به جسم نحیف، حاج قاسم چند ساله متصل می کرده است و او را از محبت مادری سرشار،اغنای کودک از حضور مادر،یکی از اصول توصیه شده ی روانشناسان امروزی است،یکی از خوراکی هایی که مادر ایشان به فرزندانشان می داد،شلغم پخته ی خشک شده بود و حتی در جاهایی که حاج قاسم از مادر دور بوده است ، با خوردن این خوراکی از مادر یاد می کند،انگار محبت مادر در یک خوردنی به ظاهر بی مزه ی خشک شده،چنان شیرین و دلچسب مزه می کند که بهترین شیرین ها و غذاها زیر دندان، این مزه را ندارند،چقدر از مادران‌ در‌ این روزها،برای غذای جسم و روح فرزندانشان،در خانه با دست و دل خود،محبت را به درون تنقلات می ریزند‌ و به فرزندانشان هدیه می دهند؟ودر آن روزها،حمامی نبود،پس مادرم برای استحمام ما،قابلمه ی بزرگ مسی را پر از آب و روی آتش، حسابی داغ می کرد،بعد با آب جو،سرد و گرم می کرد و جان و سرمان را با آب و صابون رخت شویی و برخی وقت ها هم با اشلون،نوعی گیاه، تمیزکننده می شست،کلا، دو دست لباس بیشتر نداشتیم،مادر لباس ها را چون کک و شپش زیاد بود،در آب جوش به شدت می جوشاند،بعد لب جوی می شست و خشک می کرد،مادری که‌ چنین ظرافت سلامت جسم کودک را مهم می داند تا حدودی که سختی های مذکور را به جان می خرد،ببینید برای سلامت روح فرزندش چه می کند،خانواده ی شهیدسلیمانی ره،وضعیت مالی مناسب نداشتند اما با مدیریت مادر شهید سلیمانی ره،تمام این سختی ها برای فرزندان به شیرینی تبدیل شده بود،تمام زمستان تا ماه دوم بهار،چشم ما به جوال گندم ها بود که یکی پس از دیگری تمام می شدند و مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم و لذا برای برکت گندم ها،بعضی وقتها مقداری نخودسبز را وارد ،گندم ها می کرد،هفته ای یکی دوبار هم لابه لای آنها،نان سیلک می پخت و سالی یکی دوبار بیشتر برنج نمی خوردیم،شهید سلیمانی ره در سن چهارده سالگی برای اولین بار با خورشت سبزی مواجهه می شود و این یعنی مادری با آن همه هنر،برای فرزندانش رفاه کامل را نمی خواسته و حتی یک وعده هم نمی شد که،شکم سیر غذا بخورند،فرزندان این زن طوری تربیت شده اند که دنیا را با شکم سیری نبینند،لزوما همه نوع غذایی که در جامعه رواج داشته را نمی خوردند و هیچگاه از زبان مادرش نشنیده که فرزندم اگر،این را نخورد، به دلش می ماند

پی نوشت ۱:

کتاب از چیزی نمی ترسیم ،که با قلم و دست خط شهید سلیمانی ره نوشته شده است و بعد از شهادتشان به چاپ رسیده است را تهیه کنید و بخوانید،خالی از لطف نیست، فرارسیدن سالروز شهادت فرزندان صالح حضرت مادرس ، حاج قاسم سلیمانی ره  که سردار دل‌ها است و محافظانش و ابو مهدی المهندس ره که دوست بهشتی و همرزم و همسنگر و همراه، سردار دل‌ها بود و محافظانش بر تمام ادامه دهندگان راه بسیار زیبای این عزیزان در سراسر جهان بسیار زیاد تسلیت باد و الهی که  همه ی ما و تمام مردم جهان ،راه این عزیزان و تمام شهدا را با تمام قدرت ادامه بدهیم و نگذاریم که خون این دو عزیز و سایر شهدا پایمال بشه 

به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

برحمتک یا ارحم الراحمین

آمین یا رب العالمین

صلواتی برای شادی و آرامش روح حاج قاسم سلیمانی ره و محافظانش و ابو مهدی المهندس ره و محافظانش و سایر شهدا:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

پی نوشت ۲:

سه توصیه ی بسیار ارزشمند، شهید سلیمانی ره به جوانان :

۱-تمام کسانی که به کمالاتی رسیدند،خصوصا کمالات معنوی،که خود منشاء و پایه ی دنیوی هم می تواند، داشته باشد ،منشاء همه ی اینها سحر است ،سحر را دریابید و نماز شب در سن جوانی، تأثیر بسیار شگرفی دارد و اگر چندین بار آن را با رغبت تجربه کردید،لذت آن موجب می شود که به آن تمسک یابی

۲-زیربنای تمام بدی ها و پلیدی ها دروغ است 

۳-احترام و خضوع در مقابل بزرگترها، خصوصا پدر و مادر،به خودت عادت بده ، بدون شرم دست پدر و مادر را ببوسی ،هم آنها را شاد می کنی و هم اثر وضعی، بر خودت دارد

یا لطیف

ارحم عبدک الضعیف الذلیل

همسرداری عاشقانه در زندگی علمای دین

سلام به روی ماه،خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الثانی

سلام به روی ماه،قرآن کریم بسیار هدایتگر و عشق و ناب و حال خوب کن و عزیز و نورانی

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار هدایتگر و عزیز و عشق و شجاع و ایثارگر و صبور و دلسوز و مهربان و تمام خاندان و اولاد بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و باتقوا و شجاع و ایثارگر و دلسوز و صبور و مهربان و عزیز تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار پاک و ناب و نمونه و درجه یک و باوفا و عزیز و شجاع و ایثارگر و دلسوز و مهربان و صبور امام حسین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر

همسرداری عاشقانه در زندگی علمای دین:

آیت الله بهجت ره:

همسرشان را به زحمت نمی انداختند:

می گویند،اگر اختلاف نظر یا مشکلی میان آیت الله بهجت ره و همسرشان پیش می آمده،آیت الله بهجت ره سکوت می کردند و برای جلوگیری از هرگونه بحث و ناراحتی ،چند ساعتی به اتاق رفته و وقتی بیرون می آمدند،طوری رفتار می کردند که انگار،آب از آب تکان نخورده است،همچنین آیت الله بهجت ره،همیشه تلاش می کردند تا زحمت اضافی به گردن همسرشان نیندازند،مثلا گاهی که برایشان مهمان می آمده،خودشان دست به کار شده و از مهمانانشان پذیرایی می کردند،زیرا مقید بودند که زحمت پذیرایی از مهمان را به گردن همسرشان نیندازند

آیت الله حائری شیرازی ره:

در کارهای خانه،کمک حال همسرشان بودند:

آیت الله حائری شیرازی از آن مردان بزرگی بودند که کار کردن مرد در خانه  و کمک کردن به همسر را جهاد می دانستند و خودشان نیز در انجام دادن ،چنین کارهایی از جارو زدن خانه گرفته تا پاک کردن سبزی،پیشقدم بودند،ایشان همیشه در منبرهایشان تأکید می کردند و می گفتند:مرد باید سختی های ،کار همسرش را ببیند و خودش را جای او بگذارد،زن خدمتکار نیست و به فرموده ی مولا علی ع،زن گل است ،مرد وقتی در خانه کار بکند،کمک زنش باشد،ظرف ها را بشوید،خیاطی بکند،بچه داری و جارو بکند،جهاد کرده و به وظیفه ی شرعی خود،عمل کرده است

آیت الله حائری یزدی ره:

همسرشان را به دوش می کشیدند:

آیت الله حائری یزدی به وفاداری به همسرشان بسیار زبانزد بودند و از هیچ تلاشی برای جلب رضایت همسرشان،دریغ نکردند،زمانی که همسر ایشان در سال های آخر عمر،نابینا شد،آیت الله حائری یزدی ،شب ها همسر خود را روی دوش می گذاشتند و او را به پشت بام می بردند تا گرما او را اذیت نکند،این مرد بزرگ،به رغم اصرار همسرشان در زمان نابینایی،راضی به ازدواج مجدد نشدند و وقتی کسی به ایشان پیشنهاد ازدواج می داد،در پاسخ می گفتند:درست است که چشم ندارد،اما دل که دارد،من دل او را نمی شکنم

پی نوشت ۱:

بعضی اوقات که احساس خستگی جسمی  زیادی می کنم ،فقط ماساژهای ناب و حرفه ای همسرم تمام خستگی و کوفتگی را از بدنم خارج می کند و مانند قرص مسکنی بسیار قوی برایم عمل می کند و من هم بعدش کلی برای عاقبت بخیرش دعا می کنم 

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل


درس هایی زیبا از حیات و شهادت حاج قاسم که سردار دل‌ها بود و ارادت ویژه سردار دل ها به حضرت مادرس

سلام به روی ماه،خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الاول

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار عشق و عزیز و دلسوز و صبور و مهربان و ایثارگر و شجاع و تمام خاندان و اولاد بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و باتقوا و دلسوز و مهربان و صبور و ایثارگر و شجاع تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار باوفا و شجاع و ایثارگر و صبور و دلسوز و مهربان و نمونه و ناب و درجه یک و پاک و عزیز و عشق امام حسین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر

درس هایی زیبا از حیات و شهادت حاج قاسم که سردار دل ها بود و ارادت ویژه سردار دل ها به حضرت مادرس:

۱-او به ما گوشزد کرد که مدرک تحصیلی مهم نیست،آدمیت مهم است و در نگاه  مکتب شیعه،عبد خدا بودن،قیمت دارد ولاغیر،مگر ،حاج قاسم چند کلاس سواد داشت ؟کدام تحصیلات دانشگاهی را پیمود ؟او در دانشگاه واقعی که دانشگاه عبودیت و بندگی است وارد شد و با نمره ی ممتاز ،فارغ التحصیل گشت،پس اصلا ننازیم به چند مدرک دانشگاهی که گاهی در این دنیا هم گرهی باز نمی کند چه رسد به آن دنیا،حاج قاسم یک نمونه ی بارز و امروزی برای اثبات این ادعاست

۲-او خفتگان را بیدار کرد و بیداران را بیدارتر کرد،اثبات کرد که فقط با خداست که همه چیز شدنی است و بدون خدا،هیچ چیز شدنی نیست و اگر به ظاهر،نتیجه ای هم رخ بدهد،حباب روی آب است و به زودی محو خواهد شد 

۳-او استقامت را معنا کرد و ۴۰ سال پوتین به پا کرد و در بیابان ها نبرد کرد و شب و روز نشناخت و با قدرت به جلو،پیش رفت ،زمانی که مردمان در رخت نرم بودند،او در روی شن های بیابان آرمید و هیچگاه خسته نشد و گلایه نکرد و دلسرد نشد،روز به روز قدرتمندتر و امیدوارتر و مصمم تر شد،نه در آرمان مبارزه و جهاد بیرونی،بلکه مهم تر از آن در جهاد درونی به شدت مقاوم و باحوصله،نمایان شد و پیروزی در این جهاد بود که امروز از او یک سرمایه ی بی بدیل ساخته است 

۴-او از همین مردم بود و با همین مردم زیست و با همین مردم هم در آرامگاه ابدی، آرام گرفت،مردم را از خود جدا ندید و خود را از مردم جدا نکرد،به مانند توده ی مردم ،ساده زیست و دنیاطلبی نکرد،ابزارهای مردم داری را به خوبی،آموخته بود و در وجود خود پیاده کرده بود،تمام صفات خوشرویی،تواضع،بی ادعایی،عدم تظاهر،گره گشایی،خانه ی امید بودن برای مردم ، در وجود او جمع شده بود

۵- او شعار تبعیت از رهبری را عملی کرد،بدون اینکه،ادعایی داشته باشد ،خیلی ها این شعار را داده اند و می دهند،اما او بود که به این شعار با نمره ی عالی عمل کرد،آن هم در بالاترین سطح تکلیف و اجرا،کاری به مردم اطراف نداشت ،مشغول و مراقب تکلیف خود بود و به فرمانده ی خود،گزارش می داد و تأییدیه می گرفت و پیش می رفت ،آخرش هم به مقصدی که باید رسید

۶- حالا ماییم و یک سردار شهید،او رسالت بازماندگان را سنگین تر کرد،خون او گرچه در رگ های ما جاری شد و ما را یک خانه تکانی،جدی داد،اما دین بزرگی هم بر گردن ما گذاشت،باید نشست و فکر کرد که چگونه باید این دین را ادا کرد

سردار دل‌ها می گفتند که هر موقع در جنگ ها،فشارها بر ما حادث می شد و هیچ کاری از دستمان برنمی آمد،پناهگاهی جز حضرت مادرس نداشتیم و سردار دل ها یک جمله ی کوتاه اما پرمغز،در جای دیگر در جمع مادران شهدا گفتند:من قدرت و محبت مادری حضرت زهراس را در هور،غرب کانال ماهی و وسط میدان مین دیدم ،وقتی شما،مادرها نبودید و فرزندانتان در خون دست و پا می زدند،من حضرت مادرس را دیدم ،در عملیات والفجر۸،وقتی که چشم هایمان به آب های پرطوفان و خشمگین و ترسناک اروند افتاد،آن جا،هیچ نامی آشناتر از نام حضرت مادر س نداشتیم و اروند را با نام حضرت مادر س کنترل و از آن عبور کردیم 

پی نوشت ۱: پیشاپیش فرارسیدن سالروز شهادت حضرت مادرس و فرارسیدن سالروز شهادت فرزند صالح حضرت مادرس ،حاج قاسم سلیمانی که سردار دلهاست بر تمام ادامه دهندگان راه این عزیزان در سراسر جهان بسیار زیاد تسلیت باد 

پی نوشت ۲:

حضرت رسول ص فرمودند: زمستان ،بهار مؤمن است ،از شب های طولانیش برای شب زنده داری و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد

پی نوشت ۳:آرامش عجیب شهید ابراهیم هادی با ذکر حضرت مادرس:

سالن بسیار شلوغ بود و مجروحین آه و ناله می کردند،هیچکس آرامش نداشت،بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم ،پرستارها،زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند،در آن شرایط،اعصاب همه به هم ریخته بود،سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود ،ناگهان ابراهیم با صدایی رسا شروع به خواندن کرد،شعر زیبایی در وصف حضرت مادرس خواند که رمز عملیات هم ،نام مقدس ایشان بود،برای چند دقیقه،سکوت عجیبی سالن را فراگرفت،هیچ مجروحی،ناله نمی کرد ،گوئی همه چیز ردیف و مرتب،شده بود،به هر طرف که نگاه می کردی،آرامش موج می زد و قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستاران جاری می شد،همه،آرام شده بودند،ابراهیم،همیشه می گفت،بعد از توکل به خدا،توسل به حضرات معصومین ع،مخصوصا،حضرت زهراس،حلال مشکلات است 

پی نوشت ۴:

یاحضرت مادرس ، دلم می خواهد برای مدتی روحم از بدنم جدا بشود و در جوار روح بسیار پاک شما آرامش بگیرد،البته به شرط لیاقت و بعد با انرژی بسیار زیادی که از هم جواری با روح بسیار مطهر شما می گیرم به دنیا بازگردم و تا اجل حتمی به بهترین نحو وظایفم را انجام بدهم ، الان مثل یک باتری می مانم که  شارژ خالی کرده باشد ،یا حضرت مادر س بسیار زیاد دعایم کنید

یا لطیف

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 

تحقق آرزوی دو دوست،پس از گرفتن عکس شهادت

سلام به روی ماه ،خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،قرآن کریم بسیار هدایتگر و زیبا و نورانی و عزیز و عشق و حال خوب کن

سلام به روی ماه ،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الاول

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار پاک و عزیز و عشق و هدایتگر و صبور و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر  و تمام خاندان بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار شجاع و ایثارگر و دلسوز و صبور و مهربان و پاکدامن و با تقوای تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار پاک و ناب و نمونه و درجه یک و دلسوز و صبور و مهربان و فداکار و شجاع و باوفای امام حسین ع 

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر 

تحقق آرزوی دو دوست،پس از گرفتن عکس شهادت:

مادر شهید رضازاده می گوید :

دانیال از کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی ،در پایگاه بسیج ،حضور داشت و واقعا یک بسیجی مخلص بود و در اردوهای جهادی و راهیان نور ،بسیار فعالیت می کرد و می گفت که دوست دارم که جانم را در این راه فدا کنم،وی افزود :وقتی به او گفتم که تو یک فرزند بیشتر نیستی و اگر می شود،کمتر به مأموریت برو،می گفت ،آنقدر نگو که یکدانه هستی،من باید بروم،مادرهای دیگری هم هستند که یک فرزند دارند،اگر من نروم،چه کسی  باید از شماها ،دفاع بکند؟چه کسی باید مواظب شماها باشد ؟شماها ،ناموس ما هستید،مادر شهید رضازاده،با بیان اینکه فرزندم،اصلا ،اهل زرق و برق دنیا و مادیات نبود،گفت :دانیال،اگر چیزی برای خود داشت،آن را به دیگران،کمک می کرد و برای این کار،وام می گرفت،مثلا می گفت،که من باید حتما،به هیئت کمک کنم و امام حسین ع هم خودش به من کمک خواهد کرد،یا اینکه می گفت ،که یک خانواده ای هست که باید به آنها کمک بکنم،وی با بیان اینکه دانیال بسیار عاشق شهادت بود و این عاشقی او،خیلی برای من ارزش داشت،تأکید کرد:او ،همیشه می گفت که برای شهادت من دعا کن و من می گفتم که،یا امام حسین ع،دانیال من ،خیلی سختی کشیده است ،او را به آرزویش برسان ،واقعا برای شهادت او ،دعا کردم،من اگر فرزند دیگر هم داشتم ،باز هم آنها را در راه رهبرم و به عشق رهبرم،فدا می کردم،دانیال و شهید حسین زینال زاده از بچگی باهم دوست  و همراه بودند و باهم  بزرگ ،شده بودند و با همدیگر نیز،سعادتمند شده و به سوی پروردگار خویش پرگشودند و آنها دو روز قبل از اینکه به شهادت برسند،با همدیگر در خیابانی که منتهی به حرم مطهر امام رضا ع می شود،یک عکس یادگاری گرفتند و با این نیت که این عکس،عکس شهادت آنها باشد و عاقبت نیز تقدیر،اینگونه رقم خورد و تنها دو روز بعد،هردوی آنها به آرزوی خود رسیدند،وی به بیان ،حادثه ی شهادت فرزند خود پرداخت و گفت :وقتی که یک روز ،دانیال  و حسین زینال زاده از محل کار خود بازمی گشتند،انگار یکی از خیابان ها شلوغ شده بود ،لذا به مغازه داران می گویند که کرکره های مغازه ی خود را پایین بکشیدتا آسیبی به شما وارد نشود،اما آشوبگر،ابتدا ،دوست او ،حسین زینال زاده را به شهادت می رساند و وقتی دانیال می رود که به دوست خود کمک بکند،با چاقو او را هم به شهادت می رساند و ما با جان و دل جوانان خود را فدا کردیم و من قلبا از این موضوع راضی هستم  و من خیلی دوست داشتم که دانیال به آرزوی خود برسد و مطمئن هستم که جای او خیلی خوب است و برای همین دوست ندارم ،آنهایی که از این اتفاقات خوشحال می شوند و فکر می کنند که ما از فدا کردن، جان جوانان خود می ترسیم،ناآرامی مرا ببینند و خوشحال شوند و خطاب به فرزند شهید خود گفت :ممنونم که برای من،مایه ی افتخار هستی و همچنین همسر شهید دانیال رضازاده گفت :دانیال به من می گفت که من یک خواسته ای از شما دارم ،خواسته ی من این است که وقتی دارند، خطبه‌ی عقدمان را می خوانند،چون در آن موقع ،خیلی دعا مستجاب می شود برای شهادت من دعا کنید

برای شادی  و آرامش روح این دو رفیق بهشتی و روح تمام شهدای امنیت  و برای اینکه خدا ی مهربون به مادرانشان صبر و آرامشی عظیم و جمیل و زینبی عطا بکند و برای محشور شدن روح  این دو رفیق بهشتی و روح تمام شهدای امنیت با اباعبدالله الحسین ع و یاران بسیار باوفایش،یک صلوات از ته قلب و محمدی پسند بفرستید:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

در این جریانات ،شهدای امنیت که به آرزوی خود که جلب رضایت پروردگار و شهادت و زندگی در بهشت در کنار اباعبدالله الحسین ع و یاران باوفایش بود ، رسیدند و سعادتمند و عاقبت بخیر شدند ولی قاتلانشان  ، بدبخت و عاقبت به شر شدند ، چون نتوانستند جلوی نفس حیوانی خود را بگیرند و خدا و آخرت را فراموش کردند و خدا هم آنها را فراموش کرد و به حال خود رها کرد و جلب زرق و برق دنیای موقت و فانی شدند و آخرت باقی و دائمی را به دنیای موقت فروختند و خدا لعنت کندتمام کسانی مثل فوتبالیست ها و سلبریتی هایی  را که ،باعث  تحریک افرادی همچون مجیدرضا رهنورد می شوند و در آنور آب  او و امثال او را شیر می کنند و طعمه ی مقاصد بسیار کثیفشان قرار میدهند تا بسیجی بکشد و عاقبت اعدام شود ، آنها،هم در ریختن خون شهدای امنیت و هم در اعدام امثال مجیدرضا رهنورد ،مقصر صددرصد هستند و در ضمن رسانه های خارجی ، بدون راستی آزمایی ،اخبار دروغ را پخش می کنند و آهای شماهایی که ادعا می کنید که اخبار داخلی دروغ هست ،کمی چشمهایتان را بازکنید و از خواب غفلت بیدار شوید  و به  دوربین ها و مدارک و فیلم ها و مستندات ،هم دقت کنید و همچنین به اعترافات قاتل هم توجه کنید 

پی نوشت ۱: حالا برایم یک سؤال پیش آمده است ، آن دسته از عزیزانی که می گویند،درد فقر ملت و فساد اقتصادی رو دارید،حالا این برداشتن روسری و بی حیایی و بوس و آغوش رایگان،ارتباطش با این مسئله چیست ؟آیا در کتاب های جامعه شناسی ،نوشته شده است که با کشف حجاب ،مشکل اقتصاد و فساد مسئولین حل می شود؟ما که تنها نتیجه ای که از اغتشاشات دیدیم،این بود که خانم ها دیگه رسما،بدون شال و حجاب توی خیابان ها می چرخند و هیچکس هم ،جرأت جسارت نداره،حالا ارتباط این بی حیایی و رفع فشار اقتصادی،چیه رو نفهمیدیم ،فکر کنم ،هممون از این دست خانواده های مخالف نظام ،دورو برمون داریم،ولله نه تنها مشکل اقتصادی ندارند که هیچ،وقتی ،کمی هم تو سبک زندگیشون دقیق می شویم ،متوجه می شویم که طرف مثلا خودش معلمی هست که از ساعت درسیش می زند و این مسئله رو دزدی در کار نمی دونه و کلی هم به دزدی مسئولین شاکی هست و امثال این موارد که ،خودتون چقدر از این موارد رو، در اداره جات شاهد هستید که چطور کارمندان از زیر کار درو هستند و حالا این مثال ها رو سرایت بدهید در همه ی اقشار کشور از بزاز و بقال و زرگر که کم فروشی و گران فروشی می کنند،ولی سر حرف که می رسه ،همه دین شناس و اقتصاددان و سیاستمدار می شوند و فقط بلدیم که ایراد از کار،فلان مسئول و فلان وزیر بگیریم ،ولی هرگز یاد نگرفتیم که اول انگشت اشاره رو به سمت خودمون بگیریم ،جان کلام اینکه ،مشکل در فرهنگ غلط ما ایرانی ها در مسئولیت پذیری درست در انجام تکالیفمون هست  و این مشکل ریشه ای است و ریشه هم در خانواده هست نه در فلان مسئول و فلان وزیر،چون مسئول و وزیر هم از نهاد خانواده به وجود آمده اند،پس بجای اینکه تو سر و کله ی هم بزنیم ،تصمیم بگیریم که از تربیت ،بچه هامون شروع بکنیم و مسئولیت پذیری درست رو به کودکانمان یاد بدهیم ،تا کشوری آباد داشته باشیم ،مطمئنا با دل و جان ،گوش سپردن به شبکه های خارجی،هیچ وقت ایران آباد نمیشه و فکر کنم که لااقل سر این موضوع تفاهم داریم که اونها هم فقط به فکر منافع خودشون هستند و دلسوز ما نیستند،درمورد فرار مغزها هم باز این قضیه برمی گرده به تربیت غلط خانواده که ،به فرزندانمان یاد ندادیم که وطن ،هتل نیست ،که از سرمایه ی اینجا استفاده بکنیم ،بعد به هوای حقوق و مزایای بیشتر،تخم طلا را برای دشمن بزاریم،یادمون باشه که ما از نسل همون امیر کبیر هستیم که بعد از خیانت شاه و زمانی که دولت روسیه بهش درخواست پناهندگی داد،گفت من خادم این ملت هستم نه خائن ملت

پی نوشت ۲:

برای شفای آقای مسعود دیانی، مجری برنامه ی سوره که چند وقتی هست که مبتلا به سرطان شده است و برای شفای تمام بیماران سرطانی و غیر سرطانی در کل دنیا بسیار زیاد دعا کنید که الهی که خدای مهربون به حق محمد ص و آل محمد ص ، به زودی زود،لباس سبز و زیبای عافیت را بر تنشان بکند الهی آمین،به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص:اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،برنامه ی سوره در دهه ی فاطمیه با عنوان انقلاب فاطمی ، از شنبه ۲۶ آذر از شبکه ی چهار در ساعت ده و نیم ،هرشب پخش می شود و برنامه ی سوره در مناسبت های مختلف از شبکه ی چهار پخش میشه،مثل ماه مبارک رمضان و ایام محرم و ایام فاطمیه 

پی نوشت ۳:پیشاپیش ولادت حضرت مسیح ع بر تمام کسانی که پیروان راه ایشان هستند در سراسر جهان بسیار زیاد مبارک باشه و الهی که به زودی زود شاهد ظهور ایشون به همراه حضرت حجت ع باشیم ،شب یلدا در پیش هست ، الهی که هر برنامه ای در این شب دارید ، به بهترین شکل انجام بشه و همگی دور هم جمع بشید و از کنار هم بودن نهایت لذت رو ببرید و قدر لحظات باهم بودن رو بدونید ،چون شب یلدا شبی هست که فقط به خاطر یک دقیقه بیشتر باهم بودن آن را جشن می گیریم  و تا زنده هستیم به همدیگر محبت کنیم و به همدیگر گل و هدیه بدهیم و در حد توان به همدیگه خدمت کنیم ،که اگر دیر بشود ،دیگر فایده ندارد و پشیمانی سودی ندارد و حسرت عمیقی برایمان می ماند

پی نوشت ۴:

حضرت مسیح ع فرمودند:ای بندگان بد،گندم را پاک و تمیز کنید و خوب آردش نمایید تا طعم خوب آن را بچشید تا گوارایتان گردد،همچنین ایمان را خالص و کامل گردانید تا شیرینی آن را بیابید و سرانجامش شما را سود رساند

یا لطیف

ارحم عبدک الضعیف الذلیل


داستان عبرت آموز،مسلمان شدن بانو امینه اسلمی

سلام به روی ماه،خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،قرآن کریم بسیار هدایتگر و نورانی و عزیز و عشق و حال خوب کن

سلام به روی ماه،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الاول 

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار عزیز و ناب و عشق و صبور و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر و تمام خاندان و اولاد بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و باتقوا و عزیز و عشق و شجاع و ایثارگر و صبور و دلسوز و مهربان تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار باوفا و عشق و ناب و پاک و درجه یک و نمونه و ایثارگر و شجاع و دلسوز و مهربان و صبور امام حسین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر 

داستان عبرت آموز ،مسلمان شدن بانو امینه اسلمی :

امینه اسلمی،روزنامه نگار مسیحی و متعصبی بود که در سال ۱۹۴۵ متولد شد و در ۵ مارچ ۲۰۱۰ از دنیا رفت ،در کنار تحصیل به تبلیغ مسیحیت ،اشتغال داشت و معتقد بود که اسلام ، دین ساختگی و مسلمانان افرادی عقب مانده هستند،اما ،یک اشتباه کامپیوتر دانشگاه،مسیر زندگی او را کاملا تغییر داد و به جایی رسید که رئیس جمعیت بین المللی زنان مسلمان شد و می گفت :اسلام ضربان قلب من و خونی است که،در رگ هایم جاری است ،اسلام منبع انرژی من است و باعث شده،زندگی من فوق العاده زیبا و با معنی شود،من ،بدون اسلام  هیچ هستم ،همه ی داستان از وقتی شروع شد که ،برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت نام از کامپیوتر استفاده می کردند،امینه در آن زمان ،تازه دوران دبیرستان را تمام کرده بود و به عنوان یک دانش آموز بسیار موفق،از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی،برخوردار شده بود،اوهمزمان با آغاز تحصیل به روزنامه نگاری در یک نشریه ی ایالتی کلرادو می پرداخت و در عین حال به خاطر تعصب شدید مذهبی خود،به فعالیت های تبلیغی مسیحی نیز مشغول بود،وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش می رفت تا اینکه هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر،یک واحد درسی او به اشتباه ،ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهما،با دو هفته تأخیر از موضوع،مطلع شد و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره ی آموزش دانشگاه ، مراجعه کرد،فهمید که تنها راه باقی مانده، شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را ،مسلمانان عرب تشکیل می دهند،او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود،از یک طرف از همراهی با عرب های مسلمان که آنها را به استهزاء،شتر سوار می نامید،نفرت داشت و از طرف دیگر،در صورت انصراف از بورس تحصیلی،محروم می ماند،دو شبانه روز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت ،کلمات شمرده ی شوهرش ،توانست او را قانع کند که،شاید اراده ی خداوند،تو را برای یک مأموریت برگزیده باشد و برو آنها را به مسیحیت دعوت کن و بدین ترتیب او با انگیزه ی ایجاد،تغییر در دانشجویان مسلمان،به دانشگاه برگشت،حق با شوهرش بود،زیرا خداوند،از میان ،میلیون ها نفر،امینه را انتخاب کرده ،اما نه برای تغییر دادن،بلکه برای تغییر یافتن،او کار خود را از همان روزهای،نخست شروع کرد و با هر بهانه ای،به گفت و گو با دانشجویان مسلمان می پرداخت و از آنها می خواست که با تبعیت از مسیح ع ،خود را نجات بدهند و برای آنها شرح می داد که چگونه،مسیح ع خود را فدا کرده تا آنان را نجات بدهد،وی می گفت : آنها با احترام و ادب به حرف هایم گوش می دادند ،ولی به هیچ وجه،درباره ی تغییر دین خود،کوتاه نمی آمدند و تسلیم نمی شدند،برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق،کتاب های خودشان،باطل بودن،عقایدشان را ثابت بکنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتابهای اسلامی برایم تهیه بکند،می خواستم،به آنها نشان بدهم که دینشان،باطل است و پیامبرشان ،فرستاده ی خدا نیست،وی قرائت قرآن را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دوکتابی که دوستش داده بود،خواند و به مرور آنچنان در مطالعه غرق شد که،در فاصله ی ،یک سال و نیم ،پانزده ،کتاب اسلامی را مطالعه کرد و دوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر می رسید، بتواند،بهانه ای برای ایراد و اشکال باشد را یادداشت می کرد،اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسش های بیشتری می شد،بی آنکه بخواهد،ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمی کرد،آرام ، آرام ،تغییراتی در رفتارش،پدیدار شد و بیشتر فکر می کرد و همیشه در حال مطالعه بود،به بارها نمی رفت و مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود ،گوشت خوک نمی خورد و سعی می کرد که در مهمانی های مختلط شرکت نکند،این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید انداخت و می گفت : شوهرم فکر می کرد که من با مرد دیگری،رابطه دارم ،زیرا نمی توانست بپذیرد که  این همه تغییر،بدون آن رخ بدهد،ولی در نهایت شوهرش،امیدوار بود که آشفتگی های فکری همسرش بعد از مدتی،پایان یابد،او درباره ی این مرحله می گفت :خودم اصلا فکر نمی کردم که با مطالعه ی اسلام،اتفاق خاصی رخ بدهد و حتی ،سبک زندگی روزمره ام ،تغییر کند و در آن زمان ،حتی تصورش را نمی کردم که،به زودی  با بال هایی از آرامش قلبی و ایمان باطنی در آسمان سعادت،اعتقاد اسلامی،پرواز خواهم کرد،با،وجود این تغییرات،او همچنان ،کاملا مسیحی ،بود تا اینکه،یک روز،چند نفر مسلمان به سراغش آمدند و او می گفت : در خانه را که باز کردم،دیدم، چند نفر مسلمان عرب،روبه رویم ایستاده اند و گفتند: ما،انتظار این را  داشتیم که شما مسلمان شوید،او در پاسخ گفت : من مسیحی هستم و هیچ ،تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم،با این حال ،نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم ،آنها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند،به هیچ وجه،حرف های عجیب مرا،درباره ی قرآن ،مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند،آنها می گفتند که معرفت،گمشده ی مؤمن است و سؤال یکی از راههای رسیدن به معرفت است،وقتی آنها رفتند،احساس می کردم که در درونم ،چیزی رخ می دهد،بعد از آن ،ارتباط او با مسلمانان بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی می پرسید و موضوعات تازه ای را مطرح می کرد،تا روزی که در ۲۱می  ۱۹۷۷ در مقابل یک روحانی مسلمان،این کلمات را بر زبان جاری ،کرد:أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله،تغییر دین ،مسأله ی ساده ای نیست و کسانی که اسلام را انتخاب می کنند،معمولا با مشکلات فراوانی روبه رو می شوند،مسلمان شدن ممکن است ،به سرعت،به طرد شدن،از سوی خانواده و دوستان منجر شود یا فشارهای شدیدی،برای بازگشتن آنها از اعتقاداتشان آغاز شود،معمولا مسلمان شدن ،مشکلات اقتصادی فراوان راهم به دنبال دارد،که کمترین آنها از دست دادن شغل و مسکن است،هرچند ،بعضی از این افراد،می توانند ،خانواده و شغل و روابط خود را حفظ کنند ولی چند دهه پیش از این ،اسلام به شکل گسترده،شناخته شده نبود و مخصوصا درمورد زنان،مشکلات بسیار شدیدتری،وجود داشت،اما با این حال، مشکلات و گرفتاری هایی که در پی انتخاب اسلام برای امینه به وجود آمد،برای کمتر کسی رخ می دهد و کمتر کسی می تواند،در مقابل چنین مشکلاتی،مقاومت کند،ولیکن،او با توکل به خدا و حفظ روحیه ی مثبت اندیشی و امیدواری خود توانست ،پایداری خود را ثابت کند،بعد از مسلمان شدن امینه،بسیاری از دوستانش او را ترک کردند زیرا دیگر با شخصیت جدید او،راحت نبودند و برخورد خانواده اش از این هم بدتر بود،مادرش به هیچ وجه،تغییر او را نپذیرفت و امیدوار بود که بعد از چند هفته،تصمیم او،عوض بشود و پدرش به حدی،عصبانی شد که تفنگ شکاری خود را برداشت و گفت :اگر پیدایش کنم با یک گلوله ،کارش را تمام می کنم ،او بمیرد،بهتر از این است که،دینش را از دست بدهد و به جهنم برود،خواهرش هم که متخصص اختلالات عقلی بود،به شدت سعی داشت، او را به آسایشگاه، بیماری‌های روانی،بفرستد،حالا هم،خانواده اش را از دست داده بود و هم دوستانش را،ولی مشکلات،بزرگ تری در راه بود و به محض اینکه،باحجاب شد،در همان روز از کارش اخراج شد،ولی همچنان ،به حضور شوهر و فرزندانش دلگرم بود،شوهرش او را بسیار دوست داشت و مرد فهمیده و عاقلی بود،ولی او هم نشان دادکه،نمی تواند این تغییر را درک کند و در کمال تعجب،از او خواست که خانه را ترک کند و به بیرون برود،حالا او حتی ، دیگر خانه نداشت ولی ،دشواری های بزرگ ،هنوز نرسیده بودند،وقتی او علنی از مسلمان شدنش حرف زد و حجاب را انتخاب کرد،موضوع طلاق هم به صورت ،جدی مطرح شد،با این حال او آماده بود که،با وجود ،علاقه ی فراوانی که به همسرش داشت ،تنها زندگی کند و خود را به حضور فرزندانش دلگرم کند،پسر و دخترش را خیلی دوست می داشت و می دانست،طبق قانون،حق نگهداری بچه ها با او است،ولی وقتی در دادگاه حاضر شد،قاضی ،خلاف این حکم کرد و گفت :به دلیل تغییر دین،نمی تواند ،بچه ها را با خود داشته باشد و هنگامی که قاضی ،با اعتراض او،مواجه شد به او بیست دقیقه،فرصت داد تا تصمیم بگیرد و بین بچه هایش و دین جدیدش،فقط،یکی را انتخاب کند،سکوت عجیبی ،دادگاه را فراگرفت و امینه با آشفتگی و ترس به پسر و دخترش خیره شد،احساس می کرد،همه دست به دست هم داده‌اند تا همه چیز او را نابود کنند،خانواده،دوستان و قانون ایالتی در آن لحظه،مثل اشباحی بودند که دور سرش می چرخیدند و آن زن غریب و تنها را غارت می کردند،همه چیزش را از او گرفته بودندو حالا نوبت به پاره های جگرش،رسیده بود،به چشمان معصوم دختر و پسر کوچکش نگاه کرد،جگرش داشت آتش می گرفت و با حرکت سریع،عقربه های ساعت،قاضی هم بیشتر به او نگاه می کرد،همه منتظربودند،قاضی ،شوهرش و از همه مهم تر،بچه هایش که به درستی نمی فهمیدند که چه اتفاقی دارد،رخ می دهد،داغ شده بود و می سوخت،به یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان  حضرت ابراهیم ع را بیان می کند،از خود پرسید که تا چه اندازه در ایمان خود،صادق بوده است  و می دید که حالا نوبت اوست که بچه های دلبندش را با دست خود به قربانگاه بندگی ببرد،می خواست فریاد بکشد و  ضجه بزند و اشک بریزد،‌اما سکوت کرده بود و در حالی که دندان هایش را روی هم فشار می داد،می کوشید تا هیچ نشانه ای از ضعف و ناتوانی بروز ندهد،این سخت ترین کابوسی بود که یک زن جوان ،می توانست با آن روبه رو شود،او که حتی یک روز هم نمی توانست از فرزندانش جدا شود،باید برای همیشه آن ها را رها می کرد و باید بین بچه هایش و ایمان به خدا یکی را انتخاب کند و این ایمانی بود که دو سال،شبانه روز برایش زحمت کشیده بود و با کمال اطمینان و باور عقلی و قلبی به آن رسیده بود،قاضی از او جواب نهایی را خواست و او در پاسخ گفت :در آن لحظه با تمام وجود،به خدای بزرگ رو کردم و در آن لحظه، غیر از خدا هیچکس  را نداشتم و می دانستم جز او ،کسی نمی تواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده،به آنها،نشان بدهم که تنها راه سعادت،راه خداوند است ،خداوند ،سخت ترین امتحان ممکن را از او گرفته بود،در راه عقیده اش از زیبایی ها و لذت ها و خوشی های زندگی عادی خود،گذشته بود،اما فکر نمی کرده در این راه ،باید از عزیزانش هم بگذرد،او،درباره ی این مرحله می گفت :از دادگاه بیرون آمدم در حالی که می دانستم که زندگی بدون بچه هایم ،بی نهایت تلخ و دردآور است و هیچکس نمی تواند ،حال مرا در آن ،لحظات درک بکند،احساس می کردم از قلبم ،خون می ریزد،هر چند که مطمئن بودم که تصمیم درستی گرفته ام،هیچ چیز،نمی توانست جز ذکر خدا ، آرامم کند،تنها و درمانده می رفتم و زیر لب آیة الکرسی،را تلاوت می کردم و این آیه را با خود، می خواندم که،افمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله ماواه جهنم ……،آیا کسی که رضایت و خشنودی خدا را برگزید،همچون کسی است که خشم خدا را بخواهد و در جهنم،جای گزیند؟او بعد از مسلمان شدن،انسان دیگری بود و با توجه به قابلیت های ویژه و تجربه اش در فعالیت های تبلیغی مسیحی،توانست شعله ی هدایت اسلام را،در جان عده ی زیادی در آمریکا و جهان ،روشن کند،حالا او به اطراف آمریکا می رفت و در ایالت های مختلف و شهرهای گوناگون ،به سخنرانی درباره ی اسلام می پرداخت و حرف هایش که از عمق جان او ،برمی خاست بر مخاطبانش،بسیار اثر می گذاشت ،اما در این حال او،از خانواده اش غافل نبود و سعی می کرد ،طبق دستور اسلام با هربهانه ای ،ارتباطش را با آنها حفظ بکند و برای همه ی اعضای خانواده به بهانه ی ،مناسبت های مختلف ،کارت تبریک می فرستاد و جملاتی حساب شده،از آیات و احادیث را بدون ذکر منبع،برای آنها می نوشت و سعی می کرد با زبانی لطیف،جملات مؤثری را انتخاب بکند،تلاش او بی نتیجه نمی ماند و بعد از مدتی اتفاقات باور نکردنی تازه ای شروع می شود و ابتدا ، مادربزرگش ،تمایلش را برای مسلمان شدن، اعلام می کند،مادر بزرگش تقریبا  صد سال داشت و بعد از مدتی درگذشت،او زن پاک و خوبی بود و  ‌گناهان زیادی نداشت و او مطمئن بود که همان گناهان اندکش،با ایمانش پاک شد و خوشحال بود که او هم در بهشت در کنارش خواهد بود،بعد از آن نوبت به پدرش رسید،که روز اول می خواست که او را با یک گلوله به قتل برساند،پدرش با او تماس گرفت و با لحنی محبت آمیز ، اظهار داشت که برای اسلام احترام قائل است و می خواهد که با این دین بیشتر آشنا بشود و کم کم ،مطالعات جدی خود را شروع کرد،هنوز دوسال نگذشته بود که مادرش با او تماس گرفت در حالی که سعی می کرد،پنهان از شوهر خود،درباره ی اسلام ،سؤال کند،جالب بود،با اینکه ،پدر و مادرش باهم زیر یک سقف زندگی می کردند از فکری که در ذهن دیگری می گذشت ،خبر نداشتند و مدتی بعد ،همان خواهرش که می خواست او را به آسایشگاه روانی بفرستد،مسلمان شد و بعد هم پسر  ۲۱ساله اش ،به او خبر داد که می خواهد مسلمان بشود،ولی از همه ی اینها ،شیرین تر،وقتی بود که چند سال بعد شوهرش به او زنگ زد و گفت :که ترجیح می دهد،دخترشان،مثل مادرش باشد و اسلام را انتخاب کند و از او به خاطر همه ی اتفاقات گذشته ،پوزش خواست ،امینه می گفت :با همه ی چیزهایی که برایم،روی داده بود،او را بخشیدم ،زیرا من مزد خود را گرفته بودم و همه ی کسانی که مرا روزی،با آن وضع طرد کرده بودند،،خودشان به حقیقت رسیدند و بالاتر از همه ،حالا ،بچه های عزیزم در کنارم بودند،امینه که روزی ، به خاطر حجاب از کار اخراج شده بود،حالا رئیس جمعیت بین المللی زنان تازه  مسلمان بود و دائم از این ایالت به آن ایالت و از این کشور به آن کشور می رفت  و پروژه های جدید دینی و اجتماعی را افتتاح می کرد و برای مردم به سخنرانی می پرداخت و زنی که یک روز،از همه طرد شده و جایی برای سکونت نداشت،مورد توجه،همه بود و از اطراف و اکناف با شوق و محبت به سویش می شتافتند و پای صحبت هایش می نشستند،او در همین حال توانست با چند سال پیگیری و تلاش، دولت آمریکا را متقاعد کند که تمبر رسمی،تبریک عید فطر را به زبان عربی،برای مسلمانان منتشر و در مراجع عمومی و رسمی استفاده کنند،زمانی که وی طی حادثه ای در شصت و پنج سالگی از دنیا رفت،راه اندازی ،چندین کار جدید از،جمله مرکز مطالعات و پژوهش های زنان نو مسلمان و فرهنگسرایی برای فرزندان ،آنها را شروع کرده بود،خداوند به خوبی ،به او و دیگران نشان داد که هرکس راه خداوند را انتخاب کند،تنها و بی یاور نمی ماند و فداکاری ها و ازخودگذشتگی هایش دیده می شود و به هدر نمی رود،امینه اسلمی در حالی از دنیا رفت که،با انتخاب آگاهانه ی خود از زنی معمولی ،مثل میلیون ها نفر دیگر ،به زنی متفاوت ، تبدیل شد که اثر و نقش بی بدیل  خود را در جامعه بر جای گذاشت 

برای شادی و آرامش روحش یک صلوات از ته قلب و محمدی پسند بفرستید:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل