سلام به روی ماه خدای بسیا ر مهربان و زیبا و عزیزدلم
سلام به روی ماه امام حسین ع و یاران بسیار پاک و باوفایش
سلام به روی ماه خاندان پاک و مطهر امام حسین ع
الطاف پنهان حق :
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز ، انگشت خودرا قطع کرد و وقتی که نالان طبیبان را می طلبید ، وزیرش گفت : هیچ کار خدا بی حکمت نیست ، پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شد و فریاد کشید : در بریده شدن انگشت من چه حکمتی هست ؟ و دستور داد وزیر را زندانی کردند ، روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت ، و آنجا آنقدر از سربازانش دور شد ، که ناگهان خودرا در میان قبیله ای وحشی تنها یافت ، آنان پادشاه را دستگیر کرده ، و به قصد کشتنش به درختی بستند ،اما رسم عجیبی هم داشتند ، که بدن قربانیانشان کاملا سالم باشد ، وچون پادشاه یک انگشت نداشت اورا رها کردند ، و او به قصر خود بازگشت ، و در حالی که به سخن وزیر می اندیشید ، دستور آزادی وزیر را داد ، وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت : درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ، ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن ، چه فایده ای داشته ؟وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و گفت : برای من هم پرفایده بوده است ،چرا که من همیشه در همه حال با شما بوده ام ، واگر آن روز در زندان نبودم ، حالا حتما کشته شده بودم
از الطاف پنهان حق غافل نباشیم و در همه حال شکرگزار خدای مهربانمان باشیم
خدا جانمان بی نهایت بار شکرت ای مهربان ترین ، مهربانان
پی نوشت :
خدایا به ما ایمانی عطا کن ، که باور کنیم همه ی امور به دست توست ،خدایا مارا به خود واگذار نکن ، حتی به اندازهی لحظه ای کوچک ، خدایا بگیر از ما ، هر آنچه را که تورا از ما می گیرد ، خدایا کمکمون کن تا ایمان برایمان نام و نان نیاورد
به برکت صلوات بر محمد ص وآل محمد ص:
اللهم صلی علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
برحمتک یا ارحم الراحمین
آمین یا رب العالمین
یا لطیف
ارحم عبدک الضعیف الذلیل
کارخدابدون_حکمت_نیست
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟
آنها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم!!
به یاد داشته باش:
اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.
و فراموش نکنید هیچ کار خدا بدون حکمت نیست
دقیقا، قربون حکمت خدا جانمان بشم





گنجشکی به خدا گفت:
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم،
سر پناه بی کسیام بود،
طوفان تو آن را از من گرفت
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود.
تو خواب بودی،
باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند،
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی...
چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم
از تو دور کردم و تو ندانسته
به دشمنیام برخواستی!
مردی به قصرها و خانههای زیبا مینگریست.
به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو
تقسیم میکردند، ما کجا بودیم؟
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد
و گفت: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردند ما کجا بودیم؟
خدایا حُکم و حِکمت در دست توست
واسه داده ها و نداده هات شُکر ...
بسیار عالی و زیبا ودرست





خدا جونم بی نهایت بار شکرت بابت تمام داده ها و نداده هایت
که داده هایت نعمت هست و نداده هایت حکمت هست