سلام به روی ماه خدای عزیزدلم
سلام به روی ماه امام حسین ع و یاران باوفایش
سلام به روی ماه خاندان پاک و مطهر امام حسین ع
حاج آقا دولابی ره :
با نیت کار کن
مثلا در حمام خودت را به این نیت بشور که داری نفست را از صفات رذیله وازهوا و هوس و آرزوهای دور ودراز می شوری
سرت را به این نیت اصلاح کن ، که دارای گناهان وخیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی
سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن
خانه را که جارومی زنی ولباس ها را که می شوری ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت ع از زندگی و وجودت انجام بده
چند وقت که با نیت کار کنی ، آن وقت ببین که نور همه ی فضای زندگیت را پر می کند و راه سیرت باز می شود
حاج آقا دولابی ره :
روزی که فهم انسان باز می شود ، خواهد دید که ابتلائات وگرفتاریهایی که خدا برای او پیش آورده است ، چه خیرهایی برای او داشته و خداوند از رهگذر آنها محبتی به او کرده که در خوشی ها و نعمت ها چنان محبتی به او نکرده است ، به همین خاطر است که وقتی خدا پرده را بر می دارد ، انسان غصه می خورد که چرا به خاطر ابتلائات و محرومیت های دنیا غصه خورده است وآن روز بیش از آنچه برای نعمت ها و گشایش ها شاکر است ، به خاطر محرومیت ها و ابتلائات شاکر خواهد بود
یالطیف
ارحم عبدک الضعیف الذلیل
سلام مهربونم
شرمنده بابت نبودنم خواهری البته مطالب خوبتو میخوندم ولی خب دل و دماغ نوشتن ولو درحد چند خط نظر نبود
چه مطلب خوبی بود اونقدر که دستم به کیبورد گوشی رفت و چه نظرات خوبی برات نوشتن
انشاا... نیات ما نیتهایی نورانی و خیر شن
سلام عزیزم
قربونت برم ، خیلی مراقب خودت و دینا جونیم باش ،
قربونت برم دشمنت شرمنده ، اینجوری نگو عزیز دلم ، شماهروقت بیایی قدمت رو ی جفت تخم چشمهام
الهی که به زودی روحت پرحوصله و شادا ب وپر انگیزه و پر از انرژی های مثبت الهی بشه
الهی امین
به دعای آخرت هم یه الهی امین بلند میگم
در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که خواستگار داشت . عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد . این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از خواستگار های سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند . به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود . اما نه تنها او ، بلکه کسی نپذیرفت .
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد ، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند . علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور .
این مرد چنین کرد ، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد . همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید .
مرد عازم حج شد ، و بعد از یک سال برگشت ، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد . در زد ، زن علی بابا بیرون آمده گفت : من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است ، اجازه بگیر برگرد .
مرد عازم تبریز شد ، در خانه ای علی بابا خان را یافت ، علی باباخان گفت ، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم ، مرد پرسید ، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت : از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم ، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی .
پس حال با هم بر می گردیم به شهرمان خوی .
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
هزاران افرین به غیرت و پاک دامنی این مرد
خداوند نسل مردانی مثل او را زیاد کند الهی امین
مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
سلام برشما
واقعا کار بچه ها خالصانه و پاک هست ،عبادات و کارهای معنوی اونها صد در صد مورد قبول حق تعالی واقع میشه
چندبار خوندم و لذت بردم خیلی ممنونم ازتون ، جانم و مال و ابرویم و هرچه دارم به فدای فاطمه زهرا س و پدرعزیزش و فرزندان پاک و طاهرش ع