معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

داستان عبرت آموز،مسلمان شدن بانو امینه اسلمی

سلام به روی ماه،خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان

سلام به روی ماه،تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون

سلام به روی ماه،قرآن کریم بسیار هدایتگر و نورانی و عزیز و عشق و حال خوب کن

سلام به روی ماه،ماه بسیار خوب و عزیز جمادی الاول 

سلام به روی ماه،تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع بسیار عزیز و ناب و عشق و صبور و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر و تمام خاندان و اولاد بسیار پاک و عزیز و شریفشان

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و باتقوا و عزیز و عشق و شجاع و ایثارگر و صبور و دلسوز و مهربان تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام اصحاب بسیار باوفا و عشق و ناب و پاک و درجه یک و نمونه و ایثارگر و شجاع و دلسوز و مهربان و صبور امام حسین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح بسیار پاک و عزیز تمام شهدا و صالحین و صدیقین و ایثارگران

سلام به روی ماه،تمام صالحین و صدیقین و ایثارگران در قید حیات

سلام به روی ماه،تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر 

داستان عبرت آموز ،مسلمان شدن بانو امینه اسلمی :

امینه اسلمی،روزنامه نگار مسیحی و متعصبی بود که در سال ۱۹۴۵ متولد شد و در ۵ مارچ ۲۰۱۰ از دنیا رفت ،در کنار تحصیل به تبلیغ مسیحیت ،اشتغال داشت و معتقد بود که اسلام ، دین ساختگی و مسلمانان افرادی عقب مانده هستند،اما ،یک اشتباه کامپیوتر دانشگاه،مسیر زندگی او را کاملا تغییر داد و به جایی رسید که رئیس جمعیت بین المللی زنان مسلمان شد و می گفت :اسلام ضربان قلب من و خونی است که،در رگ هایم جاری است ،اسلام منبع انرژی من است و باعث شده،زندگی من فوق العاده زیبا و با معنی شود،من ،بدون اسلام  هیچ هستم ،همه ی داستان از وقتی شروع شد که ،برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت نام از کامپیوتر استفاده می کردند،امینه در آن زمان ،تازه دوران دبیرستان را تمام کرده بود و به عنوان یک دانش آموز بسیار موفق،از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی،برخوردار شده بود،اوهمزمان با آغاز تحصیل به روزنامه نگاری در یک نشریه ی ایالتی کلرادو می پرداخت و در عین حال به خاطر تعصب شدید مذهبی خود،به فعالیت های تبلیغی مسیحی نیز مشغول بود،وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش می رفت تا اینکه هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر،یک واحد درسی او به اشتباه ،ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهما،با دو هفته تأخیر از موضوع،مطلع شد و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره ی آموزش دانشگاه ، مراجعه کرد،فهمید که تنها راه باقی مانده، شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را ،مسلمانان عرب تشکیل می دهند،او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود،از یک طرف از همراهی با عرب های مسلمان که آنها را به استهزاء،شتر سوار می نامید،نفرت داشت و از طرف دیگر،در صورت انصراف از بورس تحصیلی،محروم می ماند،دو شبانه روز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت ،کلمات شمرده ی شوهرش ،توانست او را قانع کند که،شاید اراده ی خداوند،تو را برای یک مأموریت برگزیده باشد و برو آنها را به مسیحیت دعوت کن و بدین ترتیب او با انگیزه ی ایجاد،تغییر در دانشجویان مسلمان،به دانشگاه برگشت،حق با شوهرش بود،زیرا خداوند،از میان ،میلیون ها نفر،امینه را انتخاب کرده ،اما نه برای تغییر دادن،بلکه برای تغییر یافتن،او کار خود را از همان روزهای،نخست شروع کرد و با هر بهانه ای،به گفت و گو با دانشجویان مسلمان می پرداخت و از آنها می خواست که با تبعیت از مسیح ع ،خود را نجات بدهند و برای آنها شرح می داد که چگونه،مسیح ع خود را فدا کرده تا آنان را نجات بدهد،وی می گفت : آنها با احترام و ادب به حرف هایم گوش می دادند ،ولی به هیچ وجه،درباره ی تغییر دین خود،کوتاه نمی آمدند و تسلیم نمی شدند،برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق،کتاب های خودشان،باطل بودن،عقایدشان را ثابت بکنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتابهای اسلامی برایم تهیه بکند،می خواستم،به آنها نشان بدهم که دینشان،باطل است و پیامبرشان ،فرستاده ی خدا نیست،وی قرائت قرآن را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دوکتابی که دوستش داده بود،خواند و به مرور آنچنان در مطالعه غرق شد که،در فاصله ی ،یک سال و نیم ،پانزده ،کتاب اسلامی را مطالعه کرد و دوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر می رسید، بتواند،بهانه ای برای ایراد و اشکال باشد را یادداشت می کرد،اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسش های بیشتری می شد،بی آنکه بخواهد،ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمی کرد،آرام ، آرام ،تغییراتی در رفتارش،پدیدار شد و بیشتر فکر می کرد و همیشه در حال مطالعه بود،به بارها نمی رفت و مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود ،گوشت خوک نمی خورد و سعی می کرد که در مهمانی های مختلط شرکت نکند،این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید انداخت و می گفت : شوهرم فکر می کرد که من با مرد دیگری،رابطه دارم ،زیرا نمی توانست بپذیرد که  این همه تغییر،بدون آن رخ بدهد،ولی در نهایت شوهرش،امیدوار بود که آشفتگی های فکری همسرش بعد از مدتی،پایان یابد،او درباره ی این مرحله می گفت :خودم اصلا فکر نمی کردم که با مطالعه ی اسلام،اتفاق خاصی رخ بدهد و حتی ،سبک زندگی روزمره ام ،تغییر کند و در آن زمان ،حتی تصورش را نمی کردم که،به زودی  با بال هایی از آرامش قلبی و ایمان باطنی در آسمان سعادت،اعتقاد اسلامی،پرواز خواهم کرد،با،وجود این تغییرات،او همچنان ،کاملا مسیحی ،بود تا اینکه،یک روز،چند نفر مسلمان به سراغش آمدند و او می گفت : در خانه را که باز کردم،دیدم، چند نفر مسلمان عرب،روبه رویم ایستاده اند و گفتند: ما،انتظار این را  داشتیم که شما مسلمان شوید،او در پاسخ گفت : من مسیحی هستم و هیچ ،تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم،با این حال ،نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم ،آنها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند،به هیچ وجه،حرف های عجیب مرا،درباره ی قرآن ،مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند،آنها می گفتند که معرفت،گمشده ی مؤمن است و سؤال یکی از راههای رسیدن به معرفت است،وقتی آنها رفتند،احساس می کردم که در درونم ،چیزی رخ می دهد،بعد از آن ،ارتباط او با مسلمانان بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی می پرسید و موضوعات تازه ای را مطرح می کرد،تا روزی که در ۲۱می  ۱۹۷۷ در مقابل یک روحانی مسلمان،این کلمات را بر زبان جاری ،کرد:أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله،تغییر دین ،مسأله ی ساده ای نیست و کسانی که اسلام را انتخاب می کنند،معمولا با مشکلات فراوانی روبه رو می شوند،مسلمان شدن ممکن است ،به سرعت،به طرد شدن،از سوی خانواده و دوستان منجر شود یا فشارهای شدیدی،برای بازگشتن آنها از اعتقاداتشان آغاز شود،معمولا مسلمان شدن ،مشکلات اقتصادی فراوان راهم به دنبال دارد،که کمترین آنها از دست دادن شغل و مسکن است،هرچند ،بعضی از این افراد،می توانند ،خانواده و شغل و روابط خود را حفظ کنند ولی چند دهه پیش از این ،اسلام به شکل گسترده،شناخته شده نبود و مخصوصا درمورد زنان،مشکلات بسیار شدیدتری،وجود داشت،اما با این حال، مشکلات و گرفتاری هایی که در پی انتخاب اسلام برای امینه به وجود آمد،برای کمتر کسی رخ می دهد و کمتر کسی می تواند،در مقابل چنین مشکلاتی،مقاومت کند،ولیکن،او با توکل به خدا و حفظ روحیه ی مثبت اندیشی و امیدواری خود توانست ،پایداری خود را ثابت کند،بعد از مسلمان شدن امینه،بسیاری از دوستانش او را ترک کردند زیرا دیگر با شخصیت جدید او،راحت نبودند و برخورد خانواده اش از این هم بدتر بود،مادرش به هیچ وجه،تغییر او را نپذیرفت و امیدوار بود که بعد از چند هفته،تصمیم او،عوض بشود و پدرش به حدی،عصبانی شد که تفنگ شکاری خود را برداشت و گفت :اگر پیدایش کنم با یک گلوله ،کارش را تمام می کنم ،او بمیرد،بهتر از این است که،دینش را از دست بدهد و به جهنم برود،خواهرش هم که متخصص اختلالات عقلی بود،به شدت سعی داشت، او را به آسایشگاه، بیماری‌های روانی،بفرستد،حالا هم،خانواده اش را از دست داده بود و هم دوستانش را،ولی مشکلات،بزرگ تری در راه بود و به محض اینکه،باحجاب شد،در همان روز از کارش اخراج شد،ولی همچنان ،به حضور شوهر و فرزندانش دلگرم بود،شوهرش او را بسیار دوست داشت و مرد فهمیده و عاقلی بود،ولی او هم نشان دادکه،نمی تواند این تغییر را درک کند و در کمال تعجب،از او خواست که خانه را ترک کند و به بیرون برود،حالا او حتی ، دیگر خانه نداشت ولی ،دشواری های بزرگ ،هنوز نرسیده بودند،وقتی او علنی از مسلمان شدنش حرف زد و حجاب را انتخاب کرد،موضوع طلاق هم به صورت ،جدی مطرح شد،با این حال او آماده بود که،با وجود ،علاقه ی فراوانی که به همسرش داشت ،تنها زندگی کند و خود را به حضور فرزندانش دلگرم کند،پسر و دخترش را خیلی دوست می داشت و می دانست،طبق قانون،حق نگهداری بچه ها با او است،ولی وقتی در دادگاه حاضر شد،قاضی ،خلاف این حکم کرد و گفت :به دلیل تغییر دین،نمی تواند ،بچه ها را با خود داشته باشد و هنگامی که قاضی ،با اعتراض او،مواجه شد به او بیست دقیقه،فرصت داد تا تصمیم بگیرد و بین بچه هایش و دین جدیدش،فقط،یکی را انتخاب کند،سکوت عجیبی ،دادگاه را فراگرفت و امینه با آشفتگی و ترس به پسر و دخترش خیره شد،احساس می کرد،همه دست به دست هم داده‌اند تا همه چیز او را نابود کنند،خانواده،دوستان و قانون ایالتی در آن لحظه،مثل اشباحی بودند که دور سرش می چرخیدند و آن زن غریب و تنها را غارت می کردند،همه چیزش را از او گرفته بودندو حالا نوبت به پاره های جگرش،رسیده بود،به چشمان معصوم دختر و پسر کوچکش نگاه کرد،جگرش داشت آتش می گرفت و با حرکت سریع،عقربه های ساعت،قاضی هم بیشتر به او نگاه می کرد،همه منتظربودند،قاضی ،شوهرش و از همه مهم تر،بچه هایش که به درستی نمی فهمیدند که چه اتفاقی دارد،رخ می دهد،داغ شده بود و می سوخت،به یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان  حضرت ابراهیم ع را بیان می کند،از خود پرسید که تا چه اندازه در ایمان خود،صادق بوده است  و می دید که حالا نوبت اوست که بچه های دلبندش را با دست خود به قربانگاه بندگی ببرد،می خواست فریاد بکشد و  ضجه بزند و اشک بریزد،‌اما سکوت کرده بود و در حالی که دندان هایش را روی هم فشار می داد،می کوشید تا هیچ نشانه ای از ضعف و ناتوانی بروز ندهد،این سخت ترین کابوسی بود که یک زن جوان ،می توانست با آن روبه رو شود،او که حتی یک روز هم نمی توانست از فرزندانش جدا شود،باید برای همیشه آن ها را رها می کرد و باید بین بچه هایش و ایمان به خدا یکی را انتخاب کند و این ایمانی بود که دو سال،شبانه روز برایش زحمت کشیده بود و با کمال اطمینان و باور عقلی و قلبی به آن رسیده بود،قاضی از او جواب نهایی را خواست و او در پاسخ گفت :در آن لحظه با تمام وجود،به خدای بزرگ رو کردم و در آن لحظه، غیر از خدا هیچکس  را نداشتم و می دانستم جز او ،کسی نمی تواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده،به آنها،نشان بدهم که تنها راه سعادت،راه خداوند است ،خداوند ،سخت ترین امتحان ممکن را از او گرفته بود،در راه عقیده اش از زیبایی ها و لذت ها و خوشی های زندگی عادی خود،گذشته بود،اما فکر نمی کرده در این راه ،باید از عزیزانش هم بگذرد،او،درباره ی این مرحله می گفت :از دادگاه بیرون آمدم در حالی که می دانستم که زندگی بدون بچه هایم ،بی نهایت تلخ و دردآور است و هیچکس نمی تواند ،حال مرا در آن ،لحظات درک بکند،احساس می کردم از قلبم ،خون می ریزد،هر چند که مطمئن بودم که تصمیم درستی گرفته ام،هیچ چیز،نمی توانست جز ذکر خدا ، آرامم کند،تنها و درمانده می رفتم و زیر لب آیة الکرسی،را تلاوت می کردم و این آیه را با خود، می خواندم که،افمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله ماواه جهنم ……،آیا کسی که رضایت و خشنودی خدا را برگزید،همچون کسی است که خشم خدا را بخواهد و در جهنم،جای گزیند؟او بعد از مسلمان شدن،انسان دیگری بود و با توجه به قابلیت های ویژه و تجربه اش در فعالیت های تبلیغی مسیحی،توانست شعله ی هدایت اسلام را،در جان عده ی زیادی در آمریکا و جهان ،روشن کند،حالا او به اطراف آمریکا می رفت و در ایالت های مختلف و شهرهای گوناگون ،به سخنرانی درباره ی اسلام می پرداخت و حرف هایش که از عمق جان او ،برمی خاست بر مخاطبانش،بسیار اثر می گذاشت ،اما در این حال او،از خانواده اش غافل نبود و سعی می کرد ،طبق دستور اسلام با هربهانه ای ،ارتباطش را با آنها حفظ بکند و برای همه ی اعضای خانواده به بهانه ی ،مناسبت های مختلف ،کارت تبریک می فرستاد و جملاتی حساب شده،از آیات و احادیث را بدون ذکر منبع،برای آنها می نوشت و سعی می کرد با زبانی لطیف،جملات مؤثری را انتخاب بکند،تلاش او بی نتیجه نمی ماند و بعد از مدتی اتفاقات باور نکردنی تازه ای شروع می شود و ابتدا ، مادربزرگش ،تمایلش را برای مسلمان شدن، اعلام می کند،مادر بزرگش تقریبا  صد سال داشت و بعد از مدتی درگذشت،او زن پاک و خوبی بود و  ‌گناهان زیادی نداشت و او مطمئن بود که همان گناهان اندکش،با ایمانش پاک شد و خوشحال بود که او هم در بهشت در کنارش خواهد بود،بعد از آن نوبت به پدرش رسید،که روز اول می خواست که او را با یک گلوله به قتل برساند،پدرش با او تماس گرفت و با لحنی محبت آمیز ، اظهار داشت که برای اسلام احترام قائل است و می خواهد که با این دین بیشتر آشنا بشود و کم کم ،مطالعات جدی خود را شروع کرد،هنوز دوسال نگذشته بود که مادرش با او تماس گرفت در حالی که سعی می کرد،پنهان از شوهر خود،درباره ی اسلام ،سؤال کند،جالب بود،با اینکه ،پدر و مادرش باهم زیر یک سقف زندگی می کردند از فکری که در ذهن دیگری می گذشت ،خبر نداشتند و مدتی بعد ،همان خواهرش که می خواست او را به آسایشگاه روانی بفرستد،مسلمان شد و بعد هم پسر  ۲۱ساله اش ،به او خبر داد که می خواهد مسلمان بشود،ولی از همه ی اینها ،شیرین تر،وقتی بود که چند سال بعد شوهرش به او زنگ زد و گفت :که ترجیح می دهد،دخترشان،مثل مادرش باشد و اسلام را انتخاب کند و از او به خاطر همه ی اتفاقات گذشته ،پوزش خواست ،امینه می گفت :با همه ی چیزهایی که برایم،روی داده بود،او را بخشیدم ،زیرا من مزد خود را گرفته بودم و همه ی کسانی که مرا روزی،با آن وضع طرد کرده بودند،،خودشان به حقیقت رسیدند و بالاتر از همه ،حالا ،بچه های عزیزم در کنارم بودند،امینه که روزی ، به خاطر حجاب از کار اخراج شده بود،حالا رئیس جمعیت بین المللی زنان تازه  مسلمان بود و دائم از این ایالت به آن ایالت و از این کشور به آن کشور می رفت  و پروژه های جدید دینی و اجتماعی را افتتاح می کرد و برای مردم به سخنرانی می پرداخت و زنی که یک روز،از همه طرد شده و جایی برای سکونت نداشت،مورد توجه،همه بود و از اطراف و اکناف با شوق و محبت به سویش می شتافتند و پای صحبت هایش می نشستند،او در همین حال توانست با چند سال پیگیری و تلاش، دولت آمریکا را متقاعد کند که تمبر رسمی،تبریک عید فطر را به زبان عربی،برای مسلمانان منتشر و در مراجع عمومی و رسمی استفاده کنند،زمانی که وی طی حادثه ای در شصت و پنج سالگی از دنیا رفت،راه اندازی ،چندین کار جدید از،جمله مرکز مطالعات و پژوهش های زنان نو مسلمان و فرهنگسرایی برای فرزندان ،آنها را شروع کرده بود،خداوند به خوبی ،به او و دیگران نشان داد که هرکس راه خداوند را انتخاب کند،تنها و بی یاور نمی ماند و فداکاری ها و ازخودگذشتگی هایش دیده می شود و به هدر نمی رود،امینه اسلمی در حالی از دنیا رفت که،با انتخاب آگاهانه ی خود از زنی معمولی ،مثل میلیون ها نفر دیگر ،به زنی متفاوت ، تبدیل شد که اثر و نقش بی بدیل  خود را در جامعه بر جای گذاشت 

برای شادی و آرامش روحش یک صلوات از ته قلب و محمدی پسند بفرستید:

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیده جمعه 25 آذر 1401 ساعت 14:28 http://Www.tast-good.blogfa.com

سلام مریم جانم
این مادر که راه سخت بندگی خدا را در کشور غریب انتخاب کرده...واقعا آفرین گفت
اما آیا بعضی زنان و مادران ما قدر این آرامش دین و زندگی راحت را می دانند؟

سلام به روی ماهت گلم
این زن تمام سختی های مسلمان شدن را به جان خرید و از همه چیزش حتی عزیزانش در این راه بسیار زیبا و معنوی گذشت و چون ایمانش را با آگاهی و شناخت و معرفت و تحقیق و مطالعه و تفکر و در شرایط بسیار سخت، به دست آورد، قدرش را بسیار دانست و در سخت ترین شرایط آن را حفظ کرد و چون ایمانش بسیار عمیق و ریشه ای و قوی بود و برای به دست آوردنش،دوسال تمام زحمت کشید، در سخت ترین شرایط،بهترین انتخاب را کرد و در نقطه ی مقابل در طول تاریخ افراد ضعیف الایمانی را داشتیم و در زمانه ی حاضر داریم که با کوچکترین وعده ای که شامل پول و مقام می باشد و یا بخاطر هوسی کوتاه مدت و حرام، به راحتی ایمانشان را از دست می دهند و خدا و آخرت را فراموش می کنند و آخرت را به دنیا می فروشند و بدبخت و عاقبت به شر می شوند،چون ایمانشان بسیار سطحی بود و عمیق و قوی و ریشه ای نبود و همراه با تفکر و مطالعه و شناخت و آگاهی نبود و برای حفظش،زحمتی نمی کشیدند و به اصطلاح مسلمانان شناسنامه ای هستند
کاش زنان و دختران ما هم قدر حجاب و ایمان در راحتی را بدانند و درحفظش حسابی کوشا باشند، ایمان آوردن خیلی مهم هست ولی حفظش در تمام شرایط بسیار مهم تر است
کاش زنان بدانند که حجاب برای حفظ امنیت روانی و روحی و زیبایی خودشان هست و حجابشان باعث حفظ استحکام جامعه و خانواده می شود و به زن ارزش و اعتبار می دهد و موجب می شود که دیگران به زن به دید کالا و وسیله ای برای هوس بازی نگاه نکنند و حجاب برای زن امنیت روانی دارد و او را از نگاه های هرزه و منظور دار حفظ می کند و زیبایی معنوی به او می بخشد که این زیبایی معنوی باعث نورانی شدنش و زیبایی ظاهریش هم می شود و علاوه بر زنان، مردان هم باید حجاب ظاهر داشته باشند و لباسهای تنگ و آستین کوتاه و تحریک آمیز نپوشند و غیرت داشته باشند و علاوه بر حجاب ظاهری باید حجاب باطنی هم داشت ، که حجاب باطنی یعنی اینکه از اعضا و جوارحمون در راه رضای خدای مهربون و در راه صراط مستقیم استفاده کنیم واین خودش یک نوع شکرگزاری عملی هم هست
و الهی که خدای مهربون به حق وجود نورانی حضرت مادر س به تمام زنان و مردان مؤمن در جهان کمک بکند تا به همراه تلاش مضاعف خودشون،هم حجاب باطن داشته باشند و هم حجاب ظاهر و بتوانند دین و ایمانشان را تحت هر شرایطی ،تا آخرین نفس حفظ کنند و الهی که خدای مهربون به حق وجود نورانی حضرت مادر س،هدایت بکند به راه راست،تمام کسانی که از دین و حجاب دور شدند و نور ایمان و معرفت و عشق و محبت خود مهربونش ،را بر قلبشان بتاباند و کمکشان بکند که همراه با تلاش مضاعف خودشان ،بتوانند به وسیله ی شناخت و تفکر و آگاهی و مطالعه ایمانشان را قوی و ریشه ای کنند و در حفظ ایمانشان حتی در سخت ترین شرایط بسیار کوشا باشند
الهی آمین
به برکت صلوات بر محمدص و آل محمدص:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد