معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

معبود زیبا ی جهان

معبود من قلبم به عشق تو زنده است

داستانی تکان دهنده درباره ی شیعه شدن یک دختر مسیحی

سلام به روی ماه، خدای بی نهایت زیبارو و عزیزدلم و بخشنده و مهربان 

سلام به روی ماه ، تمام ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون 

سلام به روی ماه، قرآن کریم بسیار زیبا و نورانی و با صفا و راهنما و حال خوب کن و دوست داشتنی و عاقبت بخیر کننده و عشق 

سلام به روی ماه، ماه بسیار زیبای شوال

سلام به روی ماه، انسان هایی که بانهایت عشق در مسیر هدایت و  رستگاری و نجات جهانیان می کوشند

سلام به روی ماه،تمام مادران و پدران و همسران و فرزندان بسیار پاکدامن و با تقوا و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع و تمام شهدا و جانبازان و آزادگان و صالحین و صدیقین 

سلام به روی ماه، تمام پیامبران الهی بسیار دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر و هدایتگر و عشق خدای مهربون 

سلام به روی ماه ، رسول نور و مهربانی ص

سلام به روی ماه ، بانوی بسیار نازنین و دوست داشتنی بانو حضرت زهرای مرضیه س و شوهر بسیار پاک و شریف و عزیز و مهربانش مولا علی ع 

سلام به روی ماه، ده دسته گل بسیار پاک و ناب و زیبا و عزیز و دوست داشتنی و مطهر و معطر محمدی ، مولا علی ع و بانو حضرت زهرای مرضیه س 

سلام به روی ماه ، آخرین دسته گل بسیار پاک و ناب و زیبا و عزیز و دوست داشتنی و مطهر و معطر محمدی، مولا علی ع و بانو حضرت زهرای مرضیه س  و خوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه، تمام اولاد بسیار پاک و عزیز و شریف و مطهر تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع

سلام به روی ماه، تمام اصحاب بسیار پاک و باوفا و عزیز و دلسوز و مهربان و شجاع و ایثارگر امام حسین ع

سلام به روی ماه، تمام خاندان بسیار پاک و مطهر و عزیز و شریف تمام پیامبران الهی و تمام معصومین ع

سلام به روی ماه،تمام ارواح  بسیار پاک و مطهر تمام شهدا و صالحین و صدیقین 

سلام به روی ماه، تمام صالحین و صدیقین در قید حیات 

سلام به روی ماه، تمام جانبازان و آزادگان بسیار شجاع و ایثارگر 

داستانی تکان دهنده درباره ی شیعه شدن یک دختر مسیحی:

سرنوشت یک دختر آمریکایی از زبان دختری ایرانی الاصل:

یک سال پیش در مهمانی دخترانه ای ،ناخواسته توجه دختری را به خود جلب کردم ، دختری که از حقیقت دور بود و ناآگاهانه تشنه ی فساد و فحشا،وی که بیست سال بیشتر نداشت ، همجنس بازی را آزاد می دانست  و از عواقب آن بیمی نداشت ،بغض گلویم را گرفته بود،دلم می خواست ناپدید شوم،نمی توانستم باور کنم با وجود حجابی که داشتم ، نتوانسته بودم ارزش واقعی خود را نشان دهم ،کریستینا،در خانواده ای بسیار مذهبی و ثروتمند به دنیا آمده بود، اما برخلاف خانواده اش توجه ای به دین مسیحیت نداشت ،وی با نیت پلید خود هرروز در مدرسه تعقیبم می کرد و مرا با حرف ها و حرکاتش آزار می داد،تا اینکه یک روز به شدت گریه کردم و از خدا کمک خواستم ،گریه ام نه تنها برای خودم و ناراحتی روحی ام  و رفت و آمد او بود ، بلکه به حال جامعه ی آمریکا و جوانان افسوس می خوردم ، دو رکعتی نماز خواندم ، می دانستم همانطور که درنماز من با خدا حرف می زنم ،در قرآن نیز او با من سخن می گوید ،پس به قرآن رجوع کردم ،آیه ی قرآن مرا بر آن داشت که به آن دختر کمک کنم،آیه دستور هدایت به دیگران را می داد،من که همیشه می ترسیدم مبادا فسادهای آمریکا مرا در خود غرق کند ،از خدا خواستم که بتوانم با فهم اندک خود به کریستینا کمک کنم،طوری که او نتواند بر من تأثیری بگذارد،ابتدا از طریق ایمیل شروع به ایجاد ارتباط با وی کردم،اما او نه تنها حاضر نبود حرف هایم  را گوش کند،بلکه به دین نیز ناسزا می گفت،طوری که مرا هم ناامیدتر از همیشه کرد،اما چون قبلا در جایی خوانده بودم (هرچند شخصی ، گناهکار باشد ،در قلبش روزنه ای از پاکی وجود دارد ،بایستی آن را پیدا کرد و رشدش داد تا میوه دهد)پس روزها و روزها سعی کردم تا با آسان ترین نصیحت ها بتوانم قلب کریستینا را روشن کنم ،پس از سه ماه و اندی که از طریق ایمیل ،با کریستینا در ارتباط بودم ،شاهد تغییرات کوچکی در وی شدم و فهمیدم که همه و همه  حاصل دعاهای من و کمک پروردگار بوده است ، آن شعله ی کوچک در اعماق دل تاریک او داشت روشن و روشن تر می شد،برای کریستینا ، داستان اسکندر مقدونی را تعریف کرده بودم ،شخصی که سعی داشت دنیا  را به  سلطه ی خود در بیاورد،قصه این بود که روزی اسکندر،در بیابانی به ارتش خود، دستور توقف داد  و گفت : هر کس سنگهای بیابان را بردارد ، پشیمان می شود و هر کس هم که برندارد باز پشیمان می شود،عده ای کمی سنگ برداشتند و عده ای سنگ برنداشتند،از صحرا که خارج شدند، سنگ ها طلا شد ،آنها که سنگ برداشته بودند ، پشیمان بودند که چرا بیشتر سنگ برنداشته اند و آنها که سنگ نداشتند،پشیمان بودند که چرا سنگ ها را جمع نکرده اند، که اسکندر گفت : که دنیا همین است ،هرچه سود کنی ، کم کرده ای و اگر هیچ نکنی ، پشیمان می شوی ، گویا این قصه ، خیلی روی کریستینا اثر گذاشته بود،طوری که روز بعدش در مدرسه ، سخت متعجب و خوشحال شدم ،چون او گفت که متوجه ی کارهای بدش شده است و تصمیم دارد آنها را کنار بگذارد و من باید کمکش کنم تا الکل را هم ترک کند ،من هم گفتم که کسی نیستم ، جز بنده ی خدا و او باید از پروردگار کمک بخواهد ، چند روز بعد ، ایمیلی از او به دستم رسید،که خانواده اش از تغییر رفتاراو بسیار خوشحال هستند و هرچند ترک آن اعمال برایش ، بسیار سخت و دشوار و کشنده است ، ولی او تصمیمش را گرفته‌ است ، من که خود شاهد رنج و تلاش کریستینا در ترک مواد مخدر بودم به او گفتم  شعری از زبان خدا هست که:

اگر عمری گنه کردی ، مشو نومید از رحمت

تو نامه ی توبه را بنویس ، امضاء کردنش با من 

من به وسیله ی اطلاعاتم از قرآن و زندگی ائمه ی اطهار ع و کتاب های دینی ، کم کم توانستم به او کمک کنم ، حتی سؤال هایی هم برای خود من پیش می آمد ، که با مطالعه آن ها  را برطرف می کردم ،حرف های کریستینا ، هرگز از یادم نمی رود که می گفت :اسلام منطق است ، قرآن منطق است ، برای همین قابل قبول و قابل فهم بود، هرروز به وسیله ی ایمیل و با کلی تحقیق به سؤالات وی جواب می دادم ، حتی وقتی دیدم که علاقمند به خواندن قرآن است ، برایش قرآنی با ترجمه ی انگلیسی گرفتم ،او در آن زمان مشروب را هم ترک کرده بود، تا اینکه روزی او به من گفت :می خواهم مسلمان شوم ، فاطمه کمکم کن ، باورش غیرممکن بود ،اشک هایم سرازیر بود،طوفانی از عشق به اسلام ، بدنم را سرد کرده بود و مرا می لرزاند،سرگیجه داشتم ، انگار در دنیا نبودم،احساس می کردم ، تمام سلول های بدنم ، گریه می کنند،گریه ام به خاطر عشق و زیبایی و ایمان بود ، برایم تمام سختی های آن چند ماه ، تبدیل به خاطره ای زیبا شد،در آن لحظه یکی از زیباترین و بزرگ ترین هدیه ها را از خدا گرفته بودم ،آن هدیه ی زیبا و بزرگ خدا ،خبر مسلمان شدن کریستینا بود،او که از گذشته اش خجالت می کشید ، مخفیانه توسط یک روحانی ، قرآن خواندن را یاد گرفت،تا کسی از گذشته اش مطلع نشود،وقتی کریستینا ، مسلمان شد،یک کارت پستال و کتاب  چرا و چگونه نماز می خوانیم به زبان انگلیسی را به او هدیه دادم و برای اولین بار همدیگر را در آغوش گرفتیم ، این در نظر من یک معجزه بود،او از نمازش ، غافل نمی شد و روز به روز آرام تر و نورانی تر می شد،یک روز در کتابخانه ی مدرسه ، با هم نماز خواندیم  و او به من گفت که در ظلمات بودم و به نور دعوت شدم ، پس از مدتی ، شروع به صحبت درباره ی امامان کردم، از پیامبر اکرم ص و حضرت علی ع و خانم فاطمه ی زهراس برایش گفتم و از دیگر امامان،به او گفتم که حضرت فاطمه س باید الگوی ما مسلمانان باشد و او قبول کرد،حتی بعدها به من گفت ،که با شنیدن داستانهای دینی درباره ی ائمه ع آن ها را باور می کند،ولی نمی داند ،چرا دیگران ، مثل او با  شنیدن این داستان های دینی  درباره ی ائمه ع ، ایمان نمی آورند،بعد از مدتی ، کریستینا برای اولین بار با روسری  و لباس پوشیده به دیدنم آمد،او حجاب را برگزیده بود،به خودش می بالید و همین امر ،مرا هم خوشحال کرد،چونکه بالاخره فهمیدم که حجاب من ، توانسته است ، روی او تأثیر بگذارد،او درک کرده بود که هیچ خوشی ،لذت بخش تر از عشق به خدا نیست و بقیه ی عشق ها ، کاذب و فانی است ،او هم قبول داشت که ما کاسه های کوچک خود را زیر آبشار الهی ،می گیریم ولی چون این ، آبشار بسیار قوی است و ما ناتوان از پرکردن کاسه هایمان هستیم ، لذا ائمه ع ،نعمت را در خود جمع می کنند و ما از آب آن آبشار ،توسط آن ها که ، واسطه ی بین ما وخدا هستند، سیراب می شویم ،کریستینا ، به واسطه ی علاقه ای که به خانوم حضرت زهراس پیدا کرده بود،گفت که می خواهد ، اسمش را عوض کند،از من پرسید که معنی اسمم چیست و من هم گفتم : بریده از آتش و او که شدیدا منقلب شده بود، گفت که می خواهد ،اسمش را فاطمه بگذارد،آن روز از خوشحالی دست مادرم را بوسیدم که چنین اسم زیبایی را برایم انتخاب کرده بود،هرچند لایقش نبودم ،کریستینا ، حتی در شناسنامه هم اسمش را به فاطمه تغییر داد و به من ثابت شد که دانه ی دل او میوه داده است،تقریبا یکسالی از اول آشنایی ما می گذشت ، که کریستینا خبر بدی به من داد،او مدت ها مبتلا به سرطان خون بود ولی خودش نمی دانست ،یک دکتر و یک پرستار خصوصی در خانه از او مراقبت می کردند و می گفتند او بیشتر از چند ماه زنده نمی ماند،خانواده ی کریستینا از اینکه دخترشان به واسطه ی من مسلمان شده بود، روی خوشی به من نشان نمی دادند و من نمی توانستم او را ببینم،تا اینکه روز اول محرم به من خبر دادند که کریستینا مرده است ،هرچند نمی دانم او را کجا دفن کرده اند اما خاطره اش برای من زنده است ،کریستینا نه تنها خودش رشد کرد ،بلکه باعث رشد من هم شد ،تا اینکه بعد از مدتی ،یک ایمیل از برادر،سی و چند ساله اش  به نام مایک به دستم رسید،که برادرش در آن ایمیل گفته بود:دلیل اینکه تصمیم گرفتم برای شما ایمیل بفرستم ، به خاطر خواهرم است ،ابتدا از رفتار بد مادرم از شما معذرت می خواهم ،از وقتی خواهرم مرده ، او حال خوبی ندارد،شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ائمه چه کسانی هستند؟ آنها فرشته هستند یا انسان؟ شاید هم  هرچیز دیگری ،درباره ی خانوم فاطمه س به من بگویید ، او چه کسی است ؟من دارم گریه می کنم تا نشان دهم که چقدر خوشحال هستم،خواهرم را به عنوان  یک مسلمان،در جایی که نمی خواست ، کسی از آن مطلع شود، دفن کردیم ،او می گفت ، فاطمه فرشته ی نجات من از طرف خدا است،دیشب خوابش را دیدم ،خوشحال بود، من صدایش کردم کریستینا و او گفت : که نام من فاطمه است ،همنام همان خانمی هستم که دست مرا گرفت ،او به من گفت ، شما روز قیامت از ائمه ع پاداش می گیرید و استحقاق  نام خانم فاطمه ی زهراس را دارید ، خواهرم گفت که ایمان بیاورم و وقتی بیدار شدم ، می لرزیدم ولی احساس خوبی داشتم ،وقتی زنده بود به من می گفت که شما فرشته هستید،هرچند شما به او التماس می کنید که به شما فرشته نگوید،چون فرد کاملی نیستید و ناراحت می شوید،تصمیم گرفته ام که به میشیگان بروم و در آنجا دور از خانواده ام مسلمان شوم،،شما یک نسل را تغییر داده‌اید ،چون بعد از من حتما همسر و بچه هایم مسلمان می شوند ، و نوه هایم مسلمان زاده به دنیا می آیند

پی نوشت:

بیاییم ، همه با آجرهایی که خداوند به ما داده است،قصری برای دنیا نسازیم ،بلکه پلکانی بسازیم به سوی خدای مهربون،بیاییم همه ،دست به دست هم بدهیم و به سهم خود برای نجات دنیا تلاش کنیم

یا لطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل 


نظرات 3 + ارسال نظر
سلام جمعه 23 اردیبهشت 1401 ساعت 10:00

یک خاطره ی دیگر
تصادف کردم
برای صافکاری و رنگ خودرو نیاز به بیست هزار تومن داشتم
خب چه کسی نزدیکتر از همسر آدم
گفتم نداد
و جلو بچه ها حقیرم کرد
یعنی گفت بیا پایم ببوس تا بدهم
حرفی که تا الان زخمش به دلم هست
پول را خدا جور کرد
و لطفش تا الان هم شامل حالم هست
که هیچ وقت دیگر محتاج اش نشدم

سلام بر شما
الهی که همیشه لطف خدای مهربون در سراسر زندگی شامل حالتون باشه و هیچ وقت محتاج بندگانش نباشید ‌
الهی آمین
به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1401 ساعت 16:25

خدا دوستش داشت که عاقبتش خیر شد

سلام بر شما
خیلی خوش آمدید
خداوند کسانی رو که در مسیر رستگاری و عاقبت بخیریشون خیلی زیاد تلاش می کنند را بسیار دوست دارد، وخودش در قرآن کریم گفته ، که سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمی دهد ، مگر اینکه خودشون بخواهند، واز ما حرکت و از خدا برکت هست ، و باز هم در قرآن کریم گفته که بسیار زیاد عاشق توبه کنندگان است والهی که همه ی ما در مسیر رستگاری و عاقبت بخیری قدم های محکم و مؤثر برداریم و دیگران رو هم با خودمون در این مسیر همراه کنیم
الهی آمین
به برکت صلوات بر محمدص و آل محمدص:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

حمیده پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1401 ساعت 16:19 http://Www.tast-good.blogfa.com

سلام مریم جانم
اینکه در چه شرایطی و چه آدم هایی سر راه زندگی ما قرار می گیرند و از ما کمک می خواهند، واقعا تصمیم گیری سختی هست.
اما به نظرم وقتی به قلب خودمان برگردیم حس
می کنیم، کار درست چیست و خدا کمک می کند

سلام به روی ماهت نازنین خواهرم
عزیزم ، الهی که هممون سعی کنیم با توکل بر خدای مهربون و لطف و یاری خدای مهربون در شرایط سخت بهترین تصمیم ها رو بگیریم و از ته قلب و با تمام توانمون به دیگران در مسیر سعادت و عاقبت بخیری کمک کنیم ، که در مسیر کمک به دیگران در جهت رشد و تعالیشون ، روح خودمون هم به آرامش عظیم و به رشد و تعالی می رسه
به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص:
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد