نوزاد مرده ای که ذخیره شهادت شد

سلام به روی ماه خدای بی نهایت بخشنده و مهربان و زیبارو و عزیز دلم 

سلام به روی ماه ملائکه ی مقرب درگاه خدای مهربون 

سلام به ماه عزیز  محرم 

سلام به روی ماه رسول نور و مهربانی  ص 

سلام به روی ماه بانوی بسیار نازنین و دوست داشتنی  بانو فاطمه زهراس و شوهر بسیار عزیز و شریفش مولا علی ع 

سلام به روی ماه ده دسته گل بسیار ناب و پاک و زیبا و دوست داشتنی و خوشبوی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس 

سلام به روی ماه آخرین دسته گل بسیار ناب  و پاک و زیبا و دوست داشتنی و خوشبوی محمدی ، مولا علی ع و بانو فاطمه زهراس و خوشبوترین گل نرگس جهان 

سلام به روی ماه بانوی بسیار شجاع و دلسوز  و با صلابت و مهربان و فداکار ، بانوی قهرمان کربلا ، بانو زینب کبری س 

سلام به روی ماه  یار و یاور و عزیز دل امام حسین ع ، مولا عباس ع 

سلام به روی ماه تمام اولاد بسیار پاک و عزیز امام حسین ع 

سلام به روی ماه تمام اصحاب بسیار باوفا و پاک امام حسین ع 

سلام به روی ماه تمام خاندان بسیار پاک و مطهر اهل بیت ع 

مادر شهید فرشید روشن تعریف می کند : 

وقتی فرشید را وضع حمل می کردم ، شوهرم اصرار کرد ، ما بچه نمی خواهیم ، ودیگر بچه کافی است ، چون چند تا بچه داشتیم و آخرین بچه مان  وقتی نوزاد بود مرد ، وشوهرم دیگر راضی نبود که من فرشید را به دنیا بیاورم ، چون در آن زمان حفظ و نگهداری  بچه ها سخت بود ، وخیلی از آنها به دلیل بیماری و مسائل دیگر زنده نمی ماندند ، شوهرم مرا راضی کرد و به دکتر رفتیم تا بچه را سقط کنیم ، وقتیکه به پیش دکتر رسیدیم  ، ناگهان احساسم نسبت به سقط کردن بچه عوض شد ، ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفت ، گویی به من الهام شده بود که از قصدم منصرف شوم ، و بچه را به دنیا بیاورم ، انگار خدا امر کرده بود که فرشید رها نشود و بماند ، از پدرش خواستم که بی خیال شود و قبول کند که بچه را به دنیا آورم ، ولی راضی نمی شد ، بالاخره با اصرارهای من راضی شد و  گفت : اگر مریض شدی ،واگر هر بلایی سر تو و بچه آمد ، من برایت کاری نمی کنم ، 

من قبول کردم و همانجا خدا را شکر  کردم ، هفت ماه از ناحیه شکم درد داشتم ، دردم را به سختی تحمل می کردم تا پدرش  چیزی نفهمد ، فرشید یک ماهه بود که مریض شد ، به پدرش گفتم :اورا به دکتر ببریم،  پدرش گفت : دکتر نمی خواهد و من دارم میرم شهر واز آنجا برایش دارو می گیرم و میاورم ، پدرش تا غروب نیامد ، وهرچه زمان می گذشت بچه بی حال تر می شد ، بچه را در گهواره گذاشتم و رفتم گاو را بدوشم‌، ناگهان پدرش صدایم زد که بیا بچه ات مرده است ، رفتم بچه را دیدم ، دیدم مرده است ولی ، انگار  بدنش جان داشت ، سریع قنداقش کردم و رفتم شهر پیش دکتر ، دکتر گفت : بچه را کشتی و آوردی پیش من ؟ 

الان چه فایده دارد؟ سرگذشت بچه را برایش توضیح دادم ، دکتر دلش سوخت و گفت : اگر مادر خوبی باشی و صبر داشته باشی ‌ و دعا کنی ، بچه ات زنده می شود ، انگار به  دکتر الهام شده بود که بچه زنده خواهد شد ، دارویی به من داد و من نوبت به نوبت تا صبح به بچه دارو می دادم ،گریه می کردم و خدا را صدا می کردم ، ساعت پنج صبح یکدفعه بچه تکانی خورد ، و جان گرفت ، بچه دوباره زنده شد و جانی دوباره گرفت ، بازهم خدا خواست تا نوزاد مرده ،زنده شود ، وبزرگ شود و برای سپاس از او شهید شود ، وقتی که شهید شد ، شب سیزده رجب خواب دیدم ، فرشید با همان لباس جبهه ، همان محاسن و هیکل آمد وسمت راست من ایستاد و به گفتم  : پسر جان ، از جبهه آمدی ؟ تا آمدم برایش بلند شوم ، دیدم رفت ، همانجا مات و مبهوت ماندم ، صبح که بلند شدم، به خواهرم گفتم : بچه ام شهید شده است 

پی نوشت : 

خدا جانمان کمکمون کن ،  به حق آبروی امام حسین ع و یاران بسیار پاک و باوفایش ، در نبود شهدا ، بتونیم زینب گونه به وظایفمون در قبالشون عمل کنیم تا پاک  و حسینی به سمت تو معبود مهربونمون پرواز کنیم  

به برکت صلوات بر محمد ص و آل محمد ص : 

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

برحمتک یا ارحم الراحمین 

آمین یا رب العالمین 

یالطیف 

ارحم عبدک الضعیف الذلیل