سلام به روی ماه خدای عزیزدلم
راوی دفاع مقدس تعمق کردن به نسبت زندگی و خداوند را دارای اهمیت دانست و خاطر نشان کرد :
روزی سلمان و ابوذر به میزان عبادت های خود در پیشگاه رسول خدا ص اعتراف کردند ، رسول خدا از سلمان پرسیدند تودراین ساعت چگونه عبادت کردی ؟
سلمان گفت ، من تعداد زیادی از آیات قرآن را تلاوت کردم و چیزی حدود دو جز ءاز قرآن را توانستم در این ساعات بخوانم ، ابوذر در پاسخ به پیامبر ص گفت : من چند آیه قرآن را مدام نگاه می کردم ، و نسبت به آنها تعمق و فکر قوی داشتم ، به نحوی که می خواستم ، بدانم دلیل آوردن این آیات از سوی خداوند چیست ؟ رسول خدا خطاب به آن دو فرمودند ، حضرت ابوذر بسیار مهم تر و عبادتش در درگاه خدا مقبول تر واقع شده است ، زیرا تفکر در خصوص خداوند و حقانیت ایجاد جهان بسیار بالاتر از قرائت آیات قرآنی است
واین راوی در ادامه می گوید : با اینکه من و دوستانم ، چهار نفر بودیم که به جبهه ی حق علیه باطل اعزام شدیم ، گفت : از میان آن چهار نفر ، دونفر به شهادت رسیدند ،من و یکی دیگر از دوستانم ، باقی ماندیم ، که اکنون که آن یکی به رحمت خدا رفته ، این را می فهمم که چه خسرانی در دوران دفاع مقدس نصیب بازماندگان این جهاد فی سبیل الله شد ، این راوی با بیان اینکه بهشت را به بها می دهند نه بهانه گفت : از میان ما چهار نفر شهید جواد نوقانی ، دارای خاطرات بسیاری است که اتفاقات صورت گرفته در زندگی این شهید ، همیشه مرا را به تفکر وا می دارد
وی ادامه داد. : هنگامی که من نامه ی قبولی خود در ارتش را به جواد نشان دادم ، او این برگه را پاره کرد و گفت ، ارتش اکنون فضای مناسبی برای حضور تو ندارد و با هم ثبت نام پایگاه بسیجرا انجام و به جبهه اعزام شدیم
آقای خیری متذکر شد : در آن زمان من ازدواج کرده و دو فرزند داشتم ، اما شهید نوقانی مجرد بود و این مرا آزار می داد ، به نحوی که وارد عمل شده و او را برای ازدواج مجبور کردم ، آنچه برای من جالب توجه است ، این بود که وی در برابر اصرار مادرش حاضر به عقد دختری که آنها انتخاب کرده بودند ، شد ، اما در جبهه راز این عقد برملا شد ، و به من فهماند که در حقیقت آن دختر را عقد نکرده ، و چون می داند در این عملیات به شهادت می رسد و حاضر به بلاتکلیف کردن یک فرد دیگر نسبت به خود نیست ، این روای دفاع مقدس با بیان اینکه در زندگی اگر بتوانیم در برابر گناه ها فرار کنیم ، خداوند درجات عبادات ما را بالاتر می برد ، گفت : نوقانی هنگامی که برای زیارت حضرت معصومه س به قم رفته بود ، از طرف یکی از دوستانش جهت اسکان به خانه ای دعوت می شود ، هنگامی که وی وسایلش را در طبقه ی بالای خانه قرار می دهد ، می بیند دوستش به سرعت از خانه بیرون رفته و پس از مدتی باز می گردد ، و می گوید ، من خانمی را جهت حضور با ما در خانه به اینجا دعوت کرده ام ، در این هنگام شهید نوقانی برافروخته شد و می گوید ما برای زیارت حضرت معصومه س به اینجا آمده ایم ، ودر حقیقت رزمنده هستیم ، تو چگونه این کا ر را انجام داده ای ، دوست وی خطاب به جواد می گوید : عیبی ندارد ، بناست یک بار این کا ر را انجام دهیم و پس از آن توبه می کنیم و مشکلی پیش نخواهد آمد ، شهید نوقانی قبل از آنکه اجازه دهد حرفهای دوستش به پایان برسد ، در حالی که خود را نمی شناسد و بسیار مضطرب و نگران است ، از پله ها بالا می رود ، وسایلش را برمی دارد و در حالی که مدام امام زمان عج را بلند صدا می زند ، از خانه تا را ه آهن با فریاد گریه می کند
آقای خیری ادامه داد :شهید نوقانی خود به من گفت از هنگامی که این ترک گناه را انجام داده ام ، چنان شور و حالی در نماز به من دست می داد که تا قبل از این در من چنین حالاتی وجود نداشت ، و گویا لبخند خدا را در برابر آن اتفاق به وضوح می بینم ، شهید نوقانی مانند حضرت یوسف ع از محفل گناهی که برای او در منزلی ترتیب داده بودند ، آنچنان فرار کرد که به گفته ی خودش پرده های حجاب میان او وخدا کنار رفت و به فیض شهادت نائل شد
این روای دفاع مقدس در پایان ، با اینکه ترک گناه و احترام به والدین و خوش خلقی با آنان و خواندن نماز اول وقت راه های به سعادت رسید ن هر جوانی است ، خاطر نشان کرد : در عملیات آخر میان من و شهید نوقانی قرعه کشی شد که کدام به عقب باز گردیم ، زیرا شهید نوقانی باید برای انجاممراسمات پس از عقد به خانه بر می گشت ، و من نیز باید حال همسر بیمارم را جویا می شدم ، در هر سه بار قرعه کشی ،نام من به عنوان کسی که که باید باز گردد بیرون آمد ، ودر هنگام خداحافظی شهید نوقانی به من گفت : من می دانم که از این عملیات جان سالم به در نمی برم و به شهادت می رسمو به همین دلیل آن دختر مورد نظر خانواده ام را به عقد رسمی در نیاورده ام تا او بلاتکلیف نباشد ، هنگامی که من در منزل بودم خبر شهادت شهید نوقانی با تعداد بسیاری تیر که از نوک پا تا فرق سر او به عنوان تیر خلاصی زده شده بود به ما رسید و من فهمیدم اگر انسان در راه خدا باشد خداوند از اتفاقات آینده به او خبر می دهد
شهادت می اید قلبت را بو می کند ، اگر بوی دنیا داد رهایت می کند
کلینیک خدای مهربون :
به کلینیک خدای مهربون رفتم
تا چکاپ همیشگی را انجام دهم ، فهمیدم ، بیمارم
خدا فشار خونم را گرفت
لطافتم پایین آمده بود
دمای بدنم را اندازه گرفت
۴۰ در جه اضطراب داشتم
ضربان قلبم نشان داد ، به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم
تنهایی ، سرخرگ هایم رامسدود کرده بود
ارتوپد نشان داد ، در اثر بی توجهی به عزیزانم ، چندین شکستگی دارم
مشکل نزدیک بینی داشتم ، چون دید من فراتر از اشتباهات دیگران نرفت
مشکل شنوایی پیدا کرده بودم ، مدتی بود ، صدای خدا را نمی شنیدم
خدا به من مشاوره ی رایگان داد ، برای من نسخه ای یادداشت کرد :
هرروز صبح یک لیوان قدر دانی
قبل از بیرون رفتن ، یک قاشق ارامش
هرساعت یک کپسول صبر
یک فنجان انصاف
ویک لیوان فروتنی
ودر خانه ، مقداری عشق بنوش
وزمان خواب ، دوعدد قرص وجدان آسوده
این نسخه را به دیگران هم هدیه کنیم
کودک درونتون چند سالشه ؟
همه ی ما در پشت ظاهر گاها عبوس و زمخت یک انسان بزرگسال ، دلمون می خواد بچگی کنیم ، گلوله برف پرتاب کنیم ، تاب بازی کنیم ، سوار الاکلنگ داخل پارک بشیم ، لی لی کنیم ، با تفنگهای خیالیمون به دیگران شلیک کنیم ، روزی چند بار کودک درونتو ن را دعوا می کنید ؟ روزی چند بار اون کوچولو رو توی اغوش می گیرید ؟ تا الان چی بهش کادو دادید ؟ دلتون چقدر براش تنگ شده ؟
خلاصه از کودک درونتون مراقبت کنید مثل یک گل که تا همیشه باطراوت و شاداب و فعال و زنده باشه و به موقع به نیازهاش پاسخ بدهید و لحظه ای ازش غافل نشید سن و سال مهم نیست که دائم زیاد بشه ، دعا می کنم سن دلتون کم باشه ، اینطور ی اگه ۱۲۰سالتون هم بشه ، دلتون جوان هست ، مهم اینکه تا آخرین لحظه ی نفس کشیدن با دل جوان و شاداب زندگی کنید ، دلی که توش پر از یاد خدا و دانش و معرفت نسبت به خدا باشه برای شما دوستان خوبم و تمام جهان چنین دلی رو از خدای بزرگ خواستارم ،با تمام بی ابرویی و روسیاهیم دعاگوی تک تک شما عزیزان و مردمان جهان هستم
دلتون و روحتون مثل بچه ها بشه پر از زیبایی و معصومیت و پاکی ، با تمام روسیاهیم از خدا می خوام با تلاش مضاعف خودمون و توکل بر خود مهربونش دوبار ه دل و روحمون به دوران پاک و زیبا و معصوم ،کودکی برگرده
من روسیاه و بی ابرو باید خیلی خیلی تلاش کنم تا دوباره روحم برگرده به پاکی دوران کودکی ولی خب تو خیالم و رویاهام ،کودک درونم رو همیشه یک نی نی یک روزه حساب می کنم و خلاصه اینقدر تلاش می کنم که روحم هم مثل یک نی نی یک روزه پاک بشه
کودک درون من یک نوزاد تازه به دنیا آمده است ، خلاصه نی نی بودن هم عالمی داره ، و همانطور که به یه نی نی باید رسیدگی بشه ، منم به نی نی درونم می رسم
من هیچوقت کودک درونم یا همون نی نی درونم رو دعوا نمی کنم و همیشه باهاش مهربون هستم و هرثانیه دلتنگش میشم و محکم بغلش می کنم و می بویم و می بوسمش ونازش می کنم و براش کادو شعرهایی زیبایی از خدای مهربون و خلقت و آفرینش خالق بی همتا می خونم که مثل یک لالایی ناب و محشر هست و حسابی لذت بخش و ارامش بخش هست
هیچکس بی درد و غصه و گرفتاری نیست
اما قشنگیش به اینکه تو اوج غم
لبخند بزنی و ببینی خدا خیلی بزرگه
مامان فاطمه الهی قربونت بشم که هرچقدر کمر رنج دیده ات رو پماد بزنم و بهت برسم ، ذره ای از زحماتت رو نمی تونم جبران کنم ، فردی در زمان رسول خدا ص مادرش را کول کرد و دور خانه ی کعبه طواف داد ،و به رسول خدا ص گفت : آیا توانسته ام تمام زحمات مادر را جبران کنم ؟ حضرت فرمودند : حتی یکی از ناله های زمان زایمان او را هم نمی توانی جبران کنی
یکی بهم گفت ؟
دوست داری بری بهشت ، گفتم نه اونجا جای مادرمه
گفت نمی خوای کنار مادرت باشی ؟ گفتم این دنیاشو ازش گرفتم ، نمی خوام تو بهشت هم شب و روز حواسش به من باشه
یا لطیف
ارحم عبدک الضعیف الذلیل
فقط خط آخرت

سلام بر شما
الهی همیشه حال دلت خوب باشه
سلام بر شما
همچنین احوال دل شما و عزیزانتون
چقدر اون آخر متنکه نوشتی نمیخواماون دنیا همبفکرمباشه جالب بود
راستش چقدر برام خاص بود که بحث زتده نگه داشتنکودک درون رو ارتباط دادی به مسئله عبد بودن.یعنی شخصا تاحالا اینطور به این مسئله نگاه نکرده بودم
واقعیت همینه که ویژگی بارز بچه ها همون پاکی و بی غل و غش بودن روحشونه و برای این امر باید عبدالله بود خب پس با یه صغ ی کبری ساده میشه فهمید کسی که روحشو پاک نگه داره و از بند دنیا و دنیا زدگی رها کنه هم عبد شده و هم کودک درونش زندست
احسنت
چقدر بفکرم انداختی.خیلی ازآدما وقتی از منظر دیگه ای به کودک درون نگاه میکنن صرف شادی و خوش گذرونی ولو خوش گذرونیی که با کودک تناسبی نداره!(!!!!!) رو زنده بودن کودک درون میدونن
مادر بودن سوای تمام لذت ها و قشنگیاش بدجور کودک درونو زندهمیکنه...پابه پای یه بچه بزرگ شدن دوباره .... شاید همین موضوع مادرهارو این قدر پاک نگه میداره چونبه تعدا بچگی کردن با بچه هاشون کودک درونشونو قلقلک میدن... راستش خیلی وقتها احساس میکنم من دارم از دینا یادمیگیرم وقتی با دستای کوچیکش دعا میکنه یا با چادر گلگلی کوچیکش میادکنارمنمازبخونه و تا اذانمیگه توخونهجیغ وداد راه میندازه که اذانه اذانه ومنو باباشو میکشونه سرسجاده یا اینکه حتی وقتی ازچیزی دردش میاد یا قهرمیکنهیا مثلا سرچیزی اخم میکنیم بهش سریع فراموشمیکنه
کاش پاکی دوران بچگی همیشه روحمونو زینت بده
مطلبت عالی بود
ای جانم ، عزیزم دلم غش و ضعف رفت واسه دینا جونم مخصوصا اون زمان که چادر گل گلی سرش می کنه و نماز می خونه و موقع اذان همه رو سر سجاده می کشونه





الهی فداش بشم
خیلی از جانب من ببوسش دینای عزیز ناز نازی رو
الهی که هممون با توکل برخدا و تلاش مضاعف خودمون روحمون رو از دنیا زدگی و گناهان به دور نگه داریم تا دوباره به معصومیت دوران کودکی بر گردیم ،الهی امین
الله اکبر
راستش اونقدر قسمت مرتبط با شهید نوقانی تحت تاثیرم قرارداد که خوندن ادامه مطلبتو ترجیح دادم بذارم یک دفعه دیگه
خوندن زندگینامه و وصیت شهدا کارعجیبیه. میدونی مریم جان...وقتی زندگی نامه یه امام معصوم خونده میشه خب عصمت و نگاه برزخی و نسب امام اتفاقات و اعمال رو دوراز ذهن نمیکنه یعنی خب معصوم بودن اونطور برکات رو داره ولی شهید... پسر ودختری که تو دوره قبل انقلاب به دنیا اومدن.جامعه و بستر فرهنگی معلوم الحال.گاهی از دل خانواده هایی که شاید رنگ و بوی اهل بیت هم نداشتن. بستر گناه اونقدر فراهم ولی اونطور غرق امام غیر معصوم شدن و ولایت نه معصوم که ولایت فقیه اینطور راهنماشون بوده که ازفرش تاعرش رفتن واقعا عجیبه و جای غبطه داره
خدا سفره رحمانیت ورحیمیتشو انداخته.اینکه هرکس به قدر ظرفیت بهره بگیره با خودمونه
ماکجای این داستانیم؟
سلام عزیز جانم



با تمام وجودم از خدای مهربون می خوام که ، هممون نهایت استفاده را از این سفره ی بابرکت رحمانیت و رحیمیت خدا ببریم ،
وبا تلاش مضاعف خودمون و توکل برخدا
چشم دلمون باز بشه الهی امین